جدول جو
جدول جو

معنی فَسَخَ - جستجوی لغت در جدول جو

فَسَخَ
آسیب زدن، باطل کرد
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

طعمه گذاشتن، مجذوب کردن، فریفتن
دیکشنری عربی به فارسی
اجرای قانون کردن، وظیفه، مالیات گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
برس کشیدن، مسواک زد، زمین را پوشاندن
دیکشنری عربی به فارسی
بررسی کردن، برای بررسی، بازجویی کردن، بازرسی کردن، تحقیق کردن، اسکن کردن، اشعه ایکس گرفتن، مورد بررسی قرار دادن
دیکشنری عربی به فارسی
بدگویی کردن، فحّاشی
دیکشنری عربی به فارسی
ترکیدن، سپیده دم، شکستن، طلوع کردن، غرغر کردن، جوشیدن، فشار کم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
ترمز کردن، او ناگهان، عدم تعادل کردن
دیکشنری عربی به فارسی
فرصت دادن، برای باز کردن، فتح کردن، باز کردن، باز کردن قفل، باز کردن رول ها
دیکشنری عربی به فارسی
غوطه ور شدن، شستن، شستشو دادن، پاک کردن
دیکشنری عربی به فارسی
آشفته کردن، دلتنگش شدی، پاره کردن
دیکشنری عربی به فارسی
کمبود داشتن، او باخت، از دست دادن، گم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
انجام دادن، یک عمل، زیاده روی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
از شیر دور کردن، از شیر گرفتن
دیکشنری عربی به فارسی
صبحانه خوردن، قارچ
دیکشنری عربی به فارسی
جدا کردن، فصل، ریز ریز کردن، مرحله بندی کردن، تعطیل کردن، تقسیم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بارگیری را متوقّف کردن، او تمام کرد
دیکشنری عربی به فارسی
زمین پاک کردن، برای بررسی، مربّع کردن، پاک کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بی نظمی ایجاد کردن، آشفتگی، آلوده کردن، به هم ریختن، گندیدن، خراب کردن
دیکشنری عربی به فارسی
آلوده کردن، کثیف شو
دیکشنری عربی به فارسی
فضا دادن، پاک کرد
دیکشنری عربی به فارسی
کپی کردن، کپی ها، فتوکپی گرفتن، رونوشت برداری کردن
دیکشنری عربی به فارسی
لبخندیدن، در یک لبخند
دیکشنری عربی به فارسی
فرش کردن، تمدید کنید
دیکشنری عربی به فارسی
بددل بودن، حسادت کردن
دیکشنری عربی به فارسی
محاسبه کردن، او محاسبه کرد، زمان سنجیدن
دیکشنری عربی به فارسی
پختن، برای پختن
دیکشنری عربی به فارسی
وادار کردن، اجبار، اجبار کردن
دیکشنری عربی به فارسی
پارک کردن، تاسیس کرد
دیکشنری عربی به فارسی
نمودار کشیدن، هزینه، کشیدن، ترسیم کردن، نقشه کشیدن، امتیاز دادن، طرح زدن
دیکشنری عربی به فارسی
لیسیدن، نیش زدن، با شلّاق زدن
دیکشنری عربی به فارسی
کسب کردن، کسب کنید
دیکشنری عربی به فارسی
نصف کردن، تقسیم کردن
دیکشنری عربی به فارسی
مخالفت کردن، شکست خوردن
دیکشنری عربی به فارسی