معنی فَجَرَ فَجَرَ ترکیدن، سپیده دم، شکستن، طلوع کردن، غرغر کردن، جوشیدن، فشار کم کردن تَرکیدَن، سِپیدِه دَم، شِکَستَن، طُلوع کَردَن، غُرغُر کَردَن، جوشیدَن، فِشار کَم کَردَن دیکشنری عربی به فارسی