معنی مَسَحَ
مَسَحَ
زمین پاک کردن، برای بررسی، مربّع کردن، پاک کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با مَسَحَ
مَنَحَ
مَنَحَ
اِعطا کَردَن، کُمَکِ مالی
دیکشنری عربی به فارسی
مَدَحَ
مَدَحَ
تَعرِیف کَردَن، سِتایِش کَردَن، تَحسِین کَردَن، مَدح کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
فَسَحَ
فَسَحَ
فَضا دادَن، پاک کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
بَسَمَ
بَسَمَ
لَبخَندیدَن، دَر یِک لَبخَند
دیکشنری عربی به فارسی
بَسَطَ
بَسَطَ
فَرش کَردَن، تَمدِید کُنید
دیکشنری عربی به فارسی
حَسَدَ
حَسَدَ
بَددِل بودَن، حَسادَت کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَسَبَ
حَسَبَ
مُحاسِبِه کَردَن، او مُحاسِبِه کَرد، زَمان سَنجیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
ذَبَحَ
ذَبَحَ
کُشتَن، ذِبح
دیکشنری عربی به فارسی
جَرَحَ
جَرَحَ
آسیب زَدَن، جِراحَت، زور زَدَن، زَخم بَرداشتَن، زَخم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی