- جَبَسَ
- گچ کاری کردن، گچ
معنی جَبَسَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فریب دادن، جذب کنند، به شدّت کشیدن، کشیدن
آشکار کردن، او تأکید کرد
قصّابی کردن، ناوشکن
پارویی زدن، صخره
بلعیدن، دوز
آسیب زدن، جراحت، زور زدن، زخم برداشتن، زخم زدن
ریشه دادن، ریشه
سرازیر کردن، بیرون بزن
ایجاد کردن، آوردن
نشستن، سوف، چمبیدن
حذف کردن، او نشخوٰار کرد
فریاد کشیدن، همسایه
به طور عمومی سفر کردن، او مجبور شد
اثبات کردن، ثابت
عبور کردن، از طریق، عبور کردن از رودخانه
صاحب شدن، ساختن
شلّاق زدن، چرم
کپّه کردن، حبس، بازداشت کردن، حبس کردن، محبوس کردن
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
چهره در هم کشیدن، اخم کرد، عبوس کردن
فشرده کردن، فشرده
برانگیختن، او هیجان زده شد
نگهبانی کردن، نگهبان
رشته کردن، او شما را دوست داشت
سنبه کردن، چرخید
کشتن، ذبح
پهلو گذاشتن، سمت
گروه کردن، مجموعه، جمع آوری کردن، ترکیب کردن، تدوین کردن، گرد هم آمدن، جمع کردن، گروه بندی کردن، کنار هم قرار دادن، توده کردن، دوباره جمع کردن، دوباره متّحد کردن
بن بست کردن، یخ کرد
صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
پختن، نان، کیک پختن
رئیس بودن، سر، اصلی کردن
پرستش کردن، برده