جدول جو
جدول جو

معنی جَبَسَ - جستجوی لغت در جدول جو

جَبَسَ
گچ کاری کردن، گچ
دیکشنری عربی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

فریب دادن، جذب کنند، به شدّت کشیدن، کشیدن
دیکشنری عربی به فارسی
آشکار کردن، او تأکید کرد
دیکشنری عربی به فارسی
قصّابی کردن، ناوشکن
دیکشنری عربی به فارسی
پارویی زدن، صخره
دیکشنری عربی به فارسی
بلعیدن، دوز
دیکشنری عربی به فارسی
آسیب زدن، جراحت، زور زدن، زخم برداشتن، زخم زدن
دیکشنری عربی به فارسی
ریشه دادن، ریشه
دیکشنری عربی به فارسی
سرازیر کردن، بیرون بزن
دیکشنری عربی به فارسی
ایجاد کردن، آوردن
دیکشنری عربی به فارسی
نشستن، سوف، چمبیدن
دیکشنری عربی به فارسی
حذف کردن، او نشخوٰار کرد
دیکشنری عربی به فارسی
فریاد کشیدن، همسایه
دیکشنری عربی به فارسی
به طور عمومی سفر کردن، او مجبور شد
دیکشنری عربی به فارسی
اثبات کردن، ثابت
دیکشنری عربی به فارسی
عبور کردن، از طریق، عبور کردن از رودخانه
دیکشنری عربی به فارسی
صاحب شدن، ساختن
دیکشنری عربی به فارسی
شلّاق زدن، چرم
دیکشنری عربی به فارسی
کپّه کردن، حبس، بازداشت کردن، حبس کردن، محبوس کردن
دیکشنری عربی به فارسی
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
دیکشنری عربی به فارسی
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
دیکشنری عربی به فارسی
چهره در هم کشیدن، اخم کرد، عبوس کردن
دیکشنری عربی به فارسی
فشرده کردن، فشرده
دیکشنری عربی به فارسی
برانگیختن، او هیجان زده شد
دیکشنری عربی به فارسی
نگهبانی کردن، نگهبان
دیکشنری عربی به فارسی
رشته کردن، او شما را دوست داشت
دیکشنری عربی به فارسی
سنبه کردن، چرخید
دیکشنری عربی به فارسی
کشتن، ذبح
دیکشنری عربی به فارسی
پهلو گذاشتن، سمت
دیکشنری عربی به فارسی
گروه کردن، مجموعه، جمع آوری کردن، ترکیب کردن، تدوین کردن، گرد هم آمدن، جمع کردن، گروه بندی کردن، کنار هم قرار دادن، توده کردن، دوباره جمع کردن، دوباره متّحد کردن
دیکشنری عربی به فارسی
بن بست کردن، یخ کرد
دیکشنری عربی به فارسی
صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
دیکشنری عربی به فارسی
پختن، نان، کیک پختن
دیکشنری عربی به فارسی
رئیس بودن، سر، اصلی کردن
دیکشنری عربی به فارسی
پرستش کردن، برده
دیکشنری عربی به فارسی