معنی جَابَرَ
جَابَرَ
به طور عمومی سفر کردن، او مجبور شد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با جَابَرَ
ثَابَرَ
ثَابَرَ
پافِشاری کَردَن، تَدَاوُم داشتِه باشَد
دیکشنری عربی به فارسی
أَخبَرَ
أَخبَرَ
اِطِّلاع دادَن، او گُفت
دیکشنری عربی به فارسی
أَجبَرَ
أَجبَرَ
وادار کَردَن، او مَجبور شُد
دیکشنری عربی به فارسی
حَاصَرَ
حَاصَرَ
مُحاصِرِه کَردَن، بِه دام اُفتادِه اَست، گوشِه گِرِفتَن
دیکشنری عربی به فارسی
خَاطَرَ
خَاطَرَ
ریسک کَردَن، خَطَر
دیکشنری عربی به فارسی
رَابَطَ
رَابَطَ
پِیوَند دادَن، پِیوَند
دیکشنری عربی به فارسی
رَابَحَ
رَابَحَ
سود بُردَن، بَرَندِه
دیکشنری عربی به فارسی
جَسَّرَ
جَسَّرَ
پُل زَدَن، پُل
دیکشنری عربی به فارسی
جَاهَدَ
جَاهَدَ
تَلاش کَردَن، او مُبارِزِه کَرد، سَعی کَردن
دیکشنری عربی به فارسی