معنی عَبَسَ
عَبَسَ
چهره در هم کشیدن، اخم کرد، عبوس کردن
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با عَبَسَ
حَبَسَ
حَبَسَ
کُپِّه کَردَن، حَبس، بازداشت کَردَن، حَبس کَردَن، مَحبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَبَسَ
جَبَسَ
گَچ کاری کَردَن، گَچ
دیکشنری عربی به فارسی
عَبَرَ
عَبَرَ
عُبور کَردَن، اَز طَریق، عُبور کَردَن اَز رودخانِه
دیکشنری عربی به فارسی
عَبَدَ
عَبَدَ
پَرَستِش کَردَن، بَردِه
دیکشنری عربی به فارسی
عَكَسَ
عَكَسَ
مَعکوس کَردَن، مَعکوس
دیکشنری عربی به فارسی
عَطَسَ
عَطَسَ
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَرَسَ
عَرَسَ
داماد شُدَن، عَروسی
دیکشنری عربی به فارسی
كَبَسَ
كَبَسَ
فِشُردِه کَردَن، فِشُردِه
دیکشنری عربی به فارسی
حَمَسَ
حَمَسَ
بَراَنگیختَن، او هَیَجان زَدِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی