معنی حَرَسَ
حَرَسَ
نگهبانی کردن، نگهبان
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با حَرَسَ
حَمَسَ
حَمَسَ
بَراَنگیختَن، او هَیَجان زَدِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَمَ
حَرَمَ
بی کَس کَردَن، مَمنوع، مَحروم کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَكَ
حَرَكَ
چَرخاندَن، او هَم زَد
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَقَ
حَرَقَ
سوزاندَن، سوختَن، سوزاندَن جَسَد، آسیب رِساندَن با حَرارَت
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَثَ
حَرَثَ
شُخم زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَبَسَ
حَبَسَ
کُپِّه کَردَن، حَبس، بازداشت کَردَن، حَبس کَردَن، مَحبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَرَسَ
عَرَسَ
داماد شُدَن، عَروسی
دیکشنری عربی به فارسی
غَرَسَ
غَرَسَ
قَرار دادَن، کاشت، کاشت کَردَن، نَهادَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَرَقَ
بَرَقَ
دِرَخشیدَن، رَعد و بَرق، دِرَخشِش داشتَن
دیکشنری عربی به فارسی