معنی هَجَسَ - جستجوی لغت در جدول جو
هَجَسَ
وسواس داشتن، او زمزمه کرد
ادامه...
وَسوَاس داشتَن، او زِمزِمِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لَجَأَ
پناه بردن، پناه برد
ادامه...
پَناه بُردَن، پَناه بُرد
دیکشنری عربی به فارسی
سَجَنَ
حبس کردن، زندان
ادامه...
حَبس کَردَن، زِندان
دیکشنری عربی به فارسی
رَجَفَ
لرزیدن، لرزش
ادامه...
لَرزیدَن، لَرزِش
دیکشنری عربی به فارسی
رَجَعَ
بازگشتن، برگشت، بازتابیدن، برگشتن، بازگشت دادن
ادامه...
بازگَشتَن، بَرگَشت، بازتابیدَن، بَرگَشتَن، بازگَشت دادَن
دیکشنری عربی به فارسی
شَجَبَ
مذمّت کردن، محکوم کردن، گرفتار شدن
ادامه...
مَذِمَّت کَردَن، مَحکوم کَردَن، گِرِفتار شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَمَسَ
لگام زدن، لمس کنید، لمس کردن، ضربه سریع زدن، سیلی زدن
ادامه...
لَگام زَدَن، لَمس کُنید، لَمس کَردَن، ضَربِه سَریع زَدَن، سیلی زَدَن
دیکشنری عربی به فارسی
لَحَسَ
نشت یافتن، او لیسید
ادامه...
نَشت یافتَن، او لیسید
دیکشنری عربی به فارسی
كَبَسَ
فشرده کردن، فشرده
ادامه...
فِشُردِه کَردَن، فِشُردِه
دیکشنری عربی به فارسی
عَطَسَ
عطسه زدن، عطسه کردن
ادامه...
عَطسِه زدَن، عَطسِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
مَجَزَ
قتل عام کردن، فالگیر
ادامه...
قَتل عام کَردَن، فالگیر
دیکشنری عربی به فارسی
غَمَسَ
غرق کردن، فرو بردن
ادامه...
غَرق کَردَن، فُرو بُردَن
دیکشنری عربی به فارسی
غَطَسَ
غوطه ور شدن، شیرجه رفتن
ادامه...
غوطه وَر شُدَن، شیرجِه رَفتَن
دیکشنری عربی به فارسی
غَرَسَ
قرار دادن، کاشت، کاشت کردن، نهادن
ادامه...
قَرار دادَن، کاشت، کاشت کَردَن، نَهادَن
دیکشنری عربی به فارسی
فَجَرَ
ترکیدن، سپیده دم، شکستن، طلوع کردن، غرغر کردن، جوشیدن، فشار کم کردن
ادامه...
تَرکیدَن، سِپیدِه دَم، شِکَستَن، طُلوع کَردَن، غُرغُر کَردَن، جوشیدَن، فِشار کَم کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
فَجَأَ
ترمز کردن، او ناگهان، عدم تعادل کردن
ادامه...
تُرمُز کَردَن، او نَاگَهَان، عَدَمِ تَعَادُل کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَرَسَ
داماد شدن، عروسی
ادامه...
داماد شُدَن، عَروسی
دیکشنری عربی به فارسی
عَكَسَ
معکوس کردن، معکوس
ادامه...
مَعکوس کَردَن، مَعکوس
دیکشنری عربی به فارسی
هَمَسَ
زیر لب صحبت کردن، زمزمه کردن
ادامه...
زیرِ لَب صُحبَت کَردَن، زِمزِمِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَجَبَ
گرفتگی کردن، مسدود شده است، پوشاندن، نگه داشتن
ادامه...
گِرِفتِگی کَردَن، مَسدود شُدِه اَست، پوشاندَن، نِگَه داشتَن
دیکشنری عربی به فارسی
هَجَمَ
حمله کردن، او حمله کرد، ویرانگری کردن
ادامه...
حَمله کَردَن، او حَملِه کَرد، ویرانگَری کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَجَجَ
برانگیختن، او ملتهب شد
ادامه...
بَراَنگیختَن، او مُلتَهِب شُد
دیکشنری عربی به فارسی
حَمَسَ
برانگیختن، او هیجان زده شد
ادامه...
بَراَنگیختَن، او هَیَجان زَدِه شُد
دیکشنری عربی به فارسی
حَرَسَ
نگهبانی کردن، نگهبان
ادامه...
نِگَهبانی کَردَن، نِگَهبان
دیکشنری عربی به فارسی
حَجَزَ
مسدود کردن، رزرو، محصور کردن، رزرو کردن، کتاب کردن، محدود کردن، مانع شدن
ادامه...
مَسدود کَردَن، رِزرو، مَحصور کَردَن، رِزِرو کَردَن، کِتاب کَردَن، مَحدود کَردَن، مانِع شُدَن
دیکشنری عربی به فارسی
حَجَجَ
دلیل آوردن، او بحث کرد
ادامه...
دَلیل آوَردَن، او بَحث کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
حَبَسَ
کپّه کردن، حبس، بازداشت کردن، حبس کردن، محبوس کردن
ادامه...
کُپِّه کَردَن، حَبس، بازداشت کَردَن، حَبس کَردَن، مَحبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
عَبَسَ
چهره در هم کشیدن، اخم کرد، عبوس کردن
ادامه...
چِهرِه دَر هَم کِشیدَن، اَخم کَرد، عَبوس کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
دَحَسَ
غلتیدن، او زیر پا گذاشت
ادامه...
غَلتیدَن، او زیرِ پا گُذاشت
دیکشنری عربی به فارسی
خَجَلَ
شرمنده کردن، خجالتی بودن
ادامه...
شَرمَندِه کَردَن، خِجالَتی بودَن
دیکشنری عربی به فارسی
رَأَسَ
رئیس بودن، سر، اصلی کردن
ادامه...
رَئیس بودَن، سَر، اَصلی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَلَسَ
کاسه پر کردن، او نشست، صندلی گذاشتن، نشستن
ادامه...
کاسِه پُر کَردَن، او نِشَست، صَندَلی گُذاشتَن، نِشَستَن
دیکشنری عربی به فارسی
جَبَسَ
گچ کاری کردن، گچ
ادامه...
گَچ کاری کَردَن، گَچ
دیکشنری عربی به فارسی
عَجَلَ
شتاب کردن، عجله کن
ادامه...
شِتاب کَردَن، عَجَلِه کُن
دیکشنری عربی به فارسی
همَسَسَ
نجوا کردن، او زمزمه کرد
ادامه...
نَجوا کَردَن، او زِمزِمِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی