معنی همَسَسَ
همَسَسَ
نجوا کردن، او زمزمه کرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با همَسَسَ
مَسَحَ
مَسَحَ
زَمین پاک کَردَن، بَرایِ بَررَسی، مُرَبَّع کَردَن، پاک کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
هَمَسَ
هَمَسَ
زیرِ لَب صُحبَت کَردَن، زِمزِمِه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
هَجَسَ
هَجَسَ
وَسوَاس داشتَن، او زِمزِمِه کَرد
دیکشنری عربی به فارسی