- طَلَّقَ
- طلاق گرفتن، او طلاق گرفت
معنی طَلَّقَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نمک پاشیدن، نمک
درخوٰاست دادن، درخوٰاست کردن
ایجاد کردن، ایجاد کنید
حلقه زدن، اصلاح، اصلاح کردن
مستند کردن، اعتماد کرد
ایجاد کردن، کودک
هماهنگ کردن، طرح بندی
فردی سازی کردن، تفاوت، تمیز دادن، تشخیص دادن
پاره کردن
کاهش دادن، او کم کرد
کاهش دادن، او کم کرد، کم گفتن
هزینه داشتن، هزینه، کمیسیون دادن
تحویل دادن، صلح
گمراه کردن، او گمراه کرد
آویزان کردن، نظر داد، پرچم زدن
محدود کردن، باریک، تنگ کردن
درس دادن، علم، آموزش دادن، دوباره آموزش دادن، تدریس کردن
عمیق تر کردن، عمق
توسعه دادن، فاز
طولانی کردن، طول
پاکسازی کردن، او تطهیر کرد، پاک کردن
تصویب کردن، صداقت، تأیید کردن
درخشش داشتن، درخشیدن
صدای بلند ایجاد کردن، او نشست
تصحیح کردن، او بررسی کرد
ماساژ دادن، ورز دادن
لوس کردن، متنعّم کردن
زحمت دادن، او گرفتار شد
لایه گذاشتن، ظرف