معنی مَلَّحَ
- مَلَّحَ
- نمک پاشیدن، نمک
واژههای مرتبط با مَلَّحَ
دَلَّلَ
- دَلَّلَ
- لوس کَردَن، مُتِنَعِّم کَردَن
دَلَّكَ
- دَلَّكَ
- ماساژ دادَن، وَرز دادَن
جَلَّسَ
- جَلَّسَ
- صِدایِ بُلَند ایجاد کَردَن، او نِشَست
صَرَّحَ
- صَرَّحَ
- بَیان کَردَن، او اِعلام کَرد
صَحَّحَ
- صَحَّحَ
- تَصحِیح کَردَن، دُرُست اَست، تَأیید کَردَن، اِصلاح کَردَن، راست کَردَن
طَلَّقَ
- طَلَّقَ
- طَلاق گِرِفتَن، او طَلاق گِرِفت
عَلَّمَ
- عَلَّمَ
- دَرس دادَن، عِلم، آموزِش دادَن، دُوبارِه آموزِش دادَن، تَدریس کَردَن
عَلَّقَ
- عَلَّقَ
- آویزان کَردَن، نَظَر داد، پَرچَم زَدَن
ضَلَّلَ
- ضَلَّلَ
- گُمراه کَردَن، او گُمراه کَرد