- بَقَّعَ
- لکّه انداختن، پاشیدن
معنی بَقَّعَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوع دادن، نوع، تنوّع دادن
ترساندن، او وحشت کرده بود، وحشت زدگی ایجاد کردن
شجاع بودن، تشویق شد، تشویق کردن
لمینت کردن، او درخشید
تکّه تکّه کردن، بریدن، تکّه کردن
شاخه کردن، شاخه
ترساندن، وحشت
جستجو کردن، فضولی
منطقی کردن، ذهن
وقف کردن، توقّف، نقطه گذاری کردن
حرمت گذاشتن، او احترام می گذارد
زمان بندی کردن، زمان
گسترش دادن، گسترش دهید
توزیع کردن، توزیع کنید
بلعیدن، قورت دادن
قانون گذاری کردن، قانونی کرد
هدر دادن، هدر داد
امضا کردن، او افتاد
سادە کردن، تمدید کنید
قانع کردن، او متقاعد کرد، متقاعد کردن
نشان دادن، بین
سفید کردن، تخم مرغ
کند کردن، سرعتش را کم کرد
تخم گذاری کردن، تهاجمی
پودر کردن، موعظه کرد، پیش نشان دادن
وحشی کردن، او توجیه کرد، توجیه کردن
صنعتی کردن، ساختن
سرد کردن، سرد
تعویض کردن، در عوض، رکاب زدن، جایگزین کردن
احترام گذاشتن، ارج نهادن
کاهش دادن، گارد سیاه
تصحیح کردن، او بررسی کرد
پیش بینی کردن، پیش بینی
وصله زدن، وصله زد