معنی بَرَّدَ
بَرَّدَ
سرد کردن، سرد
دیکشنری عربی به فارسی
واژههای مرتبط با بَرَّدَ
بَرَّرَ
بَرَّرَ
وَحشی کَردَن، او تَوجِیه کَرد، تَوجِیه کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَرَدَ
بَرَدَ
سَرد کَردَن، سَرد
دیکشنری عربی به فارسی
أَكَّدَ
أَكَّدَ
تَأیید کَردَن، او تَأیید کَرد، دُوبارِه تَاکید کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
أَرشَدَ
أَرشَدَ
مُشاوِرِه دادَن، او راهنَمایی کَرد، راهنَمایی کَردَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَيَّنَ
بَيَّنَ
نِشان دادَن، بین
دیکشنری عربی به فارسی
بَيَّضَ
بَيَّضَ
سِفید کَردَن، تُخمِ مُرغ
دیکشنری عربی به فارسی
بَقَّعَ
بَقَّعَ
لَکِّه اَنداختَن، پاشیدَن
دیکشنری عربی به فارسی
بَطَّأَ
بَطَّأَ
کُند کَردَن، سُرعَتَش را کَم کَرد
دیکشنری عربی به فارسی
بَشَّرَ
بَشَّرَ
پودر کَردَن، مُوعِظِه کَرد، پیش نِشان دادَن
دیکشنری عربی به فارسی