جدول جو
جدول جو

معنی غن - جستجوی لغت در جدول جو

غن
سنگی که بر تیر عصاری می بستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود، سنگ عصاری، برای مثال جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ی هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
غن
(دِ)
آواز کردن در کام. سخن گفتن از بینی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه. (دزی ج 2 ص 228). رجوع به غنّه شود، آواز کردن سنگ. آواز برخوردن سنگها. (از تاج العروس). رجوع به تاج العروس شود، بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، رسیدن درخت خرما. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غن
(غَ)
سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. (برهان قاطع). بمعنی سنگ عصاری است و آن سنگی است که بر تیر عصاری بندند تا سنگین شود. (انجمن آرا) (آنندراج). چوب بزرگ از آن عصاران. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن بیرون آید. (فرهنگ اوبهی). تنگ تیرعصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تنگ عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). چوب تیر عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تیر عصاری. (صحاح الفرس). چوب تیر عصار که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و جز آن برآید. (فرهنگ رشیدی). غنگ. رجوع به غنگ شود:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی (از فرهنگ رشیدی).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
، دست آورنجن. دست آبرنجن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به وغن شود:
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
غن
(غَ)
مزید مؤخر گان به اضافۀ ’ی’ نسبت، در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی، بازرگانی، تجارت، بیستگانی، مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مفاتیح العلوم ص 40)، این کلمه را به عربی ’العشرینیه’ میگفته اند، و شاید پولی بوده است به وزن بیست مثقال چنانکه کمر هزارگانی بمعنی هزار مثقال میگفته اند، منوچهری گوید:
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی،
(تاریخ بیهقی ص 59) (برهان قاطع چ معین)، و رجوع به گان شود،
- دوستگانی:
که رامین را بتو دیدم سزاوار
تو او را دوستگانی او تو را یار،
(ویس و رامین)،
- دوگانی:
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یگان و دوگانی،
منوچهری،
و: رودگانی، مهرگانی، هزارگانی، خدایگانی،
، درکلمات مختوم به هاء غیرملفوظ بهنگام الحاق به آنی بصورت گانی درآیند: دایگانی، زندگانی، مژدگانی، رجوع به آنی شود
لغت نامه دهخدا
غن
(غُ)
در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن، یعنی جمع کن. و ظاهراً مخفف کلمه غند است. رجوع به غند و غندرود شود
لغت نامه دهخدا
غن
سنگی که بر تیر چوب عصاری به جهت زیادتی سنگینی بندند سنگ عصاری، دست آورنجن دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار
غن
((غَ))
سنگ عصاری، دست آورنجن
تصویری از غن
تصویر غن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غنج
تصویر غنج
(دخترانه)
کرشمه، ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غنج
تصویر غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال
سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن
خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد
غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنه
تصویر غنه
آوازی که از بیخ لهات و بینی برآید، در موسیقی تحریری از موسیقی که در هنگام غنا از خیشوم ادا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنویدن
تصویر غنویدن
غنودن، خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنودن
تصویر غنودن
خفتن، خوابیدن، درخواب شدن، آرمیدن، برای مثال وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی - ۵/۵۳۲)، با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی - ۴۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنبه
تصویر غنبه
بانگ و فریاد از روی خشم و غضب، تشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنیمت شمردن
تصویر غنیمت شمردن
کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، برای مثال خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر / زآن پیشتر که بانگ برآید فلان نماند (سعدی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنیمت
تصویر غنیمت
آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
غنیمت داشتن: کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، غنیمت شمردن
غنیمت دانستن: کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، غنیمت شمردن، برای مثال صاحبا عمر عزیز است غنیمت دانش / گوی خیری که توانی ببر از میدانش (سعدی۱ - ۴۷۲)
غنیمت شمردن: کنایه از فایده و سود بردن از آنچه در دسترس است، برای مثال خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر / زآن پیشتر که بانگ برآید فلان نماند (سعدی - ۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
جمع واژۀ غنیمت، آنچه در جنگ به زور از دشمن گرفته شود، آنچه بی رنج و زحمت به دست آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنوده
تصویر غنوده
غنویده، خوابیده، خفته، آرمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه دهان
تصویر غنچه دهان
معشوق زیبا که دهانش به سان غنچۀ گل باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه
تصویر غنچه
گلی که هنوز شکفته و باز نشده، گل ناشکفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنا
تصویر غنا
توانگری، بی نیازی، بسیار مال شدن، ثروتمند شدن، توانگر شدن
صوت طرب انگیز، آواز خوش، سرود، غناء
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجال
تصویر غنجال
میوۀ ترش و نارس از سیب، انار و مانند آن، کال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج زدن
تصویر غنج زدن
سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه پیشانی
تصویر غنچه پیشانی
آنکه ابروهایش درهم باشد، اخم رو، اخمه رو، عبوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه ای
تصویر غنچه ای
کوچک و زیبا مثلاً لب های غنچه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناگر
تصویر غناگر
خواننده، آوازخوان، نوازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
خواننده، نوازنده، آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنجیدن
تصویر غنجیدن
ناز کردن، کرشمه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنم
تصویر غنم
گلۀ گوسفند، گوسفندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنودگی
تصویر غنودگی
خواب آلودگی، آرمیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنچه وار
تصویر غنچه وار
غنچه مانند، به سان غنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنگ غنگ زدن
تصویر غنگ غنگ زدن
ناله و آواز حزین برآوردن، برای مثال غنگ غنگی می زنم تا یک غزل / آورم بیرون ز الواح ازل (مولوی - لغت نامه - غنگ غنگ زدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنو
تصویر غنو
غنودن، مقابل بیداری، خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنج
تصویر غنج
به هم آمده و گرد شده، غنچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غنا
تصویر غنا
پرمایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از غنی
تصویر غنی
پر بار، پرمایه، توان گر
فرهنگ واژه فارسی سره