جدول جو
جدول جو

معنی غن

غن
سنگی که بر تیر عصاری می بستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود، سنگ عصاری، برای مثال جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ی هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی - ۵۰۵)
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با غن

غن

غن
سنگی که بر تیر چوب عصاری به جهت زیادتی سنگینی بندند سنگ عصاری، دست آورنجن دست برنجن
فرهنگ لغت هوشیار

غن

غن
در تداول مردم گناباد خراسان بمعنی گردآوری است، و جمع کردن را غن کردن گویند: این لباسها را غن کن، یعنی جمع کن. و ظاهراً مخفف کلمه غُند است. رجوع به غند و غندرود شود
لغت نامه دهخدا

غن

غن
مزید مؤخر گان به اضافۀ ’ی’ نسبت، در آخر اسماء و صفات و اعداد پیوندد و معنی اتصاف و نسبت دهد: بازارگانی، بازرگانی، تجارت، بیستگانی، مواجبی بوده است که سالی چهاربار به لشکر میداده اند و این رسم دیوان خراسان بوده است (مفاتیح العلوم ص 40)، این کلمه را به عربی ’العشرینیه’ میگفته اند، و شاید پولی بوده است به وزن بیست مثقال چنانکه کمر هزارگانی بمعنی هزار مثقال میگفته اند، منوچهری گوید:
یکی را ز بن بیستگانی نبخشی
یکی را دوباره دهی بیستگانی،
(تاریخ بیهقی ص 59) (برهان قاطع چ معین)، و رجوع به گان شود،
- دوستگانی:
که رامین را بتو دیدم سزاوار
تو او را دوستگانی او تو را یار،
(ویس و رامین)،
- دوگانی:
من از تو همی مال توزیع خواهم
بدین خاصگانت یگان و دوگانی،
منوچهری،
و: رودگانی، مهرگانی، هزارگانی، خدایگانی،
، درکلمات مختوم به هاء غیرملفوظ بهنگام الحاق به آنی بصورت گانی درآیند: دایگانی، زندگانی، مژدگانی، رجوع به آنی شود
لغت نامه دهخدا

غن

غن
سنگ عصاری است و آن سنگی باشد که بر تیر چوب عصاری بجهت زیادتی سنگینی بندند و بعضی بمعنی تیر عصاری گفته اند. (برهان قاطع). بمعنی سنگ عصاری است و آن سنگی است که بر تیر عصاری بندند تا سنگین شود. (انجمن آرا) (آنندراج). چوب بزرگ از آن عصاران. (فرهنگ اسدی نخجوانی). تنگ تیر عصاران باشد، یعنی سنگ گران که در چوب آویزند تا روغن بیرون آید. (فرهنگ اوبهی). تنگ تیرعصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تنگ عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). چوب تیر عصاران. (نسخه ای از فرهنگ اسدی). تیر عصاری. (صحاح الفرس). چوب تیر عصار که سنگ گران بر آن بندند تا روغن از کنجد و جز آن برآید. (فرهنگ رشیدی). غنگ. رجوع به غنگ شود:
جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن.
رودکی (از فرهنگ رشیدی).
ز ما اینجا همی کنجاره ماند
چو در غن برگرفت از ما عصاره.
ناصرخسرو.
، دست آورنجن. دست آبرنجن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). رجوع به وغن شود:
بر سر هر رگ تافته گیسویی
پیچیده بر دستش بکردار غن.
(از فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا

غن

غن
آواز کردن در کام. سخن گفتن از بینی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، گفتن صدایی حلقی و دماغی را چندین دفعه. (دزی ج 2 ص 228). رجوع به غُنَّه شود، آواز کردن سنگ. آواز برخوردن سنگها. (از تاج العروس). رجوع به تاج العروس شود، بسیار درخت گردیدن رودبار. پردرخت شدن وادی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، رسیدن درخت خرما. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا