جدول جو
جدول جو

معنی گسلاندن - جستجوی لغت در جدول جو

گسلاندن
پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
فرهنگ فارسی عمید
گسلاندن(مَ / مِ گِ رِ تَ)
گسیختن. پاره کردن. گسلانیدن:
عمودی فروهشت بر گستهم
که تا بگسلاند میانش ز هم.
فردوسی.
دمادم فرستد سلیح و سپاه
خورش بازپس نگسلاند ز راه.
فردوسی.
سپردم به تو این نبرده جوان
ز مرگش دلم را به بر نگسلان.
فردوسی.
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
گرسرتان نگسلم ز دوش به کوپال.
منوچهری.
و راهنمایی ایشان کرده بود بچنگ زدن در چیزی که هرگز نگسلد. (تاریخ بیهقی).
دیوانه اگر پند دهی خود نپذیرد
ور بند نهی سلسله از هم گسلاند.
سعدی (غزلیات).
وگر بر هردو جانب جاهلانند
اگر زنجیر باشد بگسلانند.
سعدی (گلستان).
رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
گسلاندن
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گسلاندن((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلانیدن
تصویری از گسلاندن
تصویر گسلاندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گریاندن
تصویر گریاندن
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنداندن
تصویر گنداندن
بدبو کردن، متعفن ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیراندن
تصویر گیراندن
آتش روشن کردن، آتش در چیزی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن، باز گرفتن چیزی از کسی، گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلاننده
تصویر گسلاننده
پاره کننده، کسی که رشته ای را بگسلاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجاندن
تصویر گنجاندن
چیزی را در جایی یا میان چیزی جا دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
افشاندن، تکانیدن، تکان دادن درخت که میوه های آن بریزد، لاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بالاندن
تصویر بالاندن
نمو دادن، رویاندن، تناور ساختن
جنباندن، برای مثال یک قصیده هزارجا خوانده / پیش هر سفله ریش بالانده (سنائی - مجمع الفرس - بالانده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالاندن
تصویر مالاندن
با دست مالش دادن
کنایه از تنبیه کردن
صاف و هموار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
گسلاندن، پاره کردن، بریدن، پاره کردن رشتۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداندن
تصویر گرداندن
گردش دادن، چرخانیدن، چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن
کنایه از تغییر دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذراندن
تصویر گذراندن
کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن
کاری را به انجام رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خواباندن، پایین آوردن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ)
مخفف بگسلاندن باشد. رجوع به سروری و جهانگیری شود. و برین قیاس است بسلانیدن. (از رشیدی). گسلاندن و پاره کردن. (فرهنگ نظام) :
هر کس فریباند مرا کز عشق بسلاند مرا
آنکس که فهماند مرا گوید که پیش من بیا.
مولوی (از رشیدی، سروری، فرهنگ نظام).
و رجوع به بسلانیدن شود، استعانت بنام خدا درخطابه و هر کاری: کل امر ذی بال لم یبداء ببسم اﷲ فهو ابتر، در تداول فقه و تفسیر اختلاف است که بسم اﷲ در اول هر سوره آیه مستقلی است یا از آیات آن سوره است چنانکه صاحب شرایع بسمله را آیه ای از سورۀ حمد میشمارد و قرائت آن را با سورۀ حمد واجب میداند. رجوع به شرایع چ 1307 هجری قمری ص 21 و بسم اﷲالرحمن الرحیم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ گُ دَ)
مرکّب از: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاشیدن و افشاندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ بَ)
ناگسلانیدن. مقابل گسلاندن. رجوع به گسلاندن و ناگسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ / سَ دَ)
درخور گسلاندن. لایق گسلاندن. رجوع به گسلاندن و گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسباندن
تصویر خسباندن
خوابانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسپاندن
تصویر خسپاندن
خواباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلانیدن
تصویر بسلانیدن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلاندن
تصویر گلاندن
تکاندن و افشاندن دامن جامه و قالی و برگ گل و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانده
تصویر گسلانده
جدا کرده مقطوع
فرهنگ لغت هوشیار
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلاندن
تصویر بسلاندن
پاره کردن، شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
منجمد کردن فسردن کنانیدن: و باشد که اندر چیزی هم زمینی بود و هم تری پس زمینی ورا گرمی پیش آرد و آنگاه تری ورا بفسراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسباندن
تصویر چسباندن
متصل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گوراندن
تصویر گوراندن
دفن، دفن کردن
فرهنگ واژه فارسی سره