جدول جو
جدول جو

معنی گسلانیدن

گسلانیدن((گُ سَ دَ))
گسیختن، پاره کردن، گسلاندن
تصویری از گسلانیدن
تصویر گسلانیدن
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با گسلانیدن

گسلانیدن

گسلانیدن
پاره کردن جدا کردن: عمودی فروهشت بر گستهم که تا بگسلاند میانش زهم، وادار کردن بپاره کردن و جدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

گسلانیدن

گسلانیدن
مُرَکَّب اَز: گسل + انیدن، پسوند متعدی، متعدی گسلیدن. پاره کردن. قطع کردن. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، گسیختن و گسیختن کنانیدن و از هم جدا کردن. (ناظم الاطباء)، گسلاندن. بریدن. قطع کردن: ملاح زمام از کفش درگسلانید و کشتی براند. (گلستان)، و رجوع به گسلاندن و گسلیدن شود
لغت نامه دهخدا

بسلانیدن

بسلانیدن
بسلاندن. مخفف بگسلانیدن باشد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کشیدن و شکستن. (ناظم الاطباء). پاره کردن. گسستن. رجوع به بسلاندن و گسلانیدن و گسیختن و شعوری ج 1 ورق 207 و رشیدی شود
لغت نامه دهخدا

گسلانیده

گسلانیده
گسیخته. پاره شده. بریده. و رجوع به گسلانیدن شود
لغت نامه دهخدا