جدول جو
جدول جو

معنی گریاندن

گریاندن
کسی را به گریه انداختن، وادار به گریه کردن
تصویری از گریاندن
تصویر گریاندن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با گریاندن

گریاندن

گریاندن
به گریه انداختن. وادار به گریه کردن: اسخن اﷲ علیه، بگریاند خدای او را. (منتهی الارب). دوست آن است که بگریاند، دشمن آن است که بخنداند. رجوع به گریانیدن شود
لغت نامه دهخدا

گرداندن

گرداندن
گردش دادن، چرخانیدن، چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن
کنایه از تغییر دادن
گرداندن
فرهنگ فارسی عمید

گریزاندن

گریزاندن
فرار دادن، قاچاقی مال التجاره را بجایی بردن تا حقوق گمرکی و عوارض را ندهند
فرهنگ لغت هوشیار