جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گوراندن

گوراندن

گوراندن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
فرهنگ لغت هوشیار

گوراندن

گوراندن
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آن را)، آشفتن
گوراندن
فرهنگ فارسی معین

گوراندن

گوراندن
آشفتن. درهم و برهم کردن، چنانکه نخ و ابریشم و جز آن را به طوری که باز کردن آن آسان نباشد. (یادداشت مؤلف).
- به هم گوراندن، گوراندن. رجوع به گوراندن شود.
- کار را گوراندن، آشفته کردن آن
لغت نامه دهخدا

شوراندن

شوراندن
به هیجان آوردن، برانگیختن مردم، فتنه و آشوب برپا کردن
شوراندن
فرهنگ فارسی عمید

خوراندن

خوراندن
روادار کردن کسی به خوردن چیزی، چیزی را به خورد کسی دادن
خوراندن
فرهنگ فارسی عمید

گذراندن

گذراندن
کسی یا چیزی را از جایی عبور دادن
کاری را به انجام رساندن
گذراندن
فرهنگ فارسی عمید