جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خسباندن

خسباندن

خسباندن
خوابانیدن. خسبانیدن. (یادداشت بخط مؤلف) :
بخسبانم ترا من می خورم ناب
که من سرمست خوش باشم تو در خواب.
نظامی.
بخفت و بخفتن بخسباندشان
چو برخاست بر خاک بنشاندشان.
نظامی.
چنان خسبان چو آید وقت خوابم
که گر ریزد گلم ماند گلابم.
نظامی.
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نیایم تا نیارم دلبرت را.
نظامی
لغت نامه دهخدا

چسباندن

چسباندن
وصل کردن و پیوند کردن دو چیز به وسیلۀ ماده ای چسبناک
نسبت دادن اتهامی به کسی
خود را به کسی علاقمند یا وابسته نشان دادن
چسباندن
فرهنگ فارسی عمید