معنی گنداندن - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با گنداندن
گنداندن
- گنداندن
- گندانیدن. تباه کردن. گنده کردن. متعفن کردن. عفن کردن. فاسد کردن:
تنت همچو گیتی است از رنگ و بو
بدو هرچه بدْهی بگنداند او.
اسدی.
و رجوع به گندانیدن شود
لغت نامه دهخدا
گرداندن
- گرداندن
- گردش دادن، چرخانیدن، چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن
کنایه از تغییر دادن
فرهنگ فارسی عمید
گندانیدن
- گندانیدن
- بدبو کردن متعفن ساختن، فاسد کردن تباه ساختن: تنت همچو گیتی است از رنگ و بو بدو هر چه بدهی بگنداند او
فرهنگ لغت هوشیار