- قَطَّعَ
- تکّه تکّه کردن، بریدن، تکّه کردن
معنی قَطَّعَ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
استفراغ کردن، او استفراغ کرد
تحریم کردن، او حرفش را قطع کرد
با قاشق خوردن، خوٰاننده رپ
لمینت کردن، او درخشید
لاک زدن، لکّه زد
ارزیابی کردن، ارزیابی کنید، دوباره ارزیابی کردن
اندازه گیری کردن، اندازه گیری کرد
صاف کردن، مردم
بیش از حد تخمین زدن، مقدار، مقدار سنجی کردن، کم ارزش دانستن، کم ارزش دادن، ارزش قائل شدن
پایه زدن، بافرهنگی
قانونی کردن، او مدوّن شد
کاهش دادن، او کم کرد، کم گفتن
کاهش دادن، او کم کرد
کوتاه کردن، قلعه
پوست کندن
بوسیدن، قبل از
مقدّس کردن، تقدیس کنید
بطری کردن، قطر، تقطیر کردن
صنعتی کردن، ساختن
قطبی کردن، قطب
برش کردن، بریدن، هک کردن، اعتراض کردن، اظهار نظر کردن، قطع کردن، کوتاه کردن، کندن
لکّه انداختن، پاشیدن
کند کردن، سرعتش را کم کرد
ویران کردن، او شکست
طرح ریزی کردن، او برنامه ریزی کرد، برنامه ریزی کردن
هدر دادن، هدر داد
معرّفی کردن، پا، ارائه دادن، فداکاری کردن، تحویل دادن
غیرفعّال کردن، او از کار افتاد
عطر زدن، عطر
قانون گذاری کردن، قانونی کرد
ترساندن، او وحشت کرده بود، وحشت زدگی ایجاد کردن
مرطوب کردن، مرطوب
شجاع بودن، تشویق شد، تشویق کردن
تقسیم کردن