ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)، مقابل افزودن، کم شدن، برای مثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
ساییده شدن، به تدریج از میان بردن، ضعیف و ناتوان کردن، برای مِثال نه گشت زمانه بفرسایدش / نه آن رنج و تیمار بگزایدش (فردوسی - ۱/۸)، مقابلِ افزودن، کم شدن، برای مِثال فزودگان را فرسوده گیر پاک همه / خدای عزّوجل نه فزود و نه فرسود (ناصرخسرو - ۳۱)
آسودن. برآسودن. استراحت کردن: در آن دیر کهن فرزانه شاپور فروآسود کز ره بود رنجور. نظامی. ، خفتن. بخواب رفتن: زمین در سر کشیده چتر شاهی فروآسوده یکسر مرغ و ماهی. نظامی. رج__وع به آسودن شود
آسودن. برآسودن. استراحت کردن: در آن دیر کهن فرزانه شاپور فروآسود کز ره بود رنجور. نظامی. ، خفتن. بخواب رفتن: زمین در سر کشیده چتر شاهی فروآسوده یکسر مرغ و ماهی. نظامی. رج__وع به آسودن شود
از: فر + سا، در اوستا فرسان. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرساییدن. (یادداشت به خط مؤلف). سودن. ساییدن. به تدریج از میان بردن. نابود کردن: تو در ولایت و دولت همی گسار مدام مخالفان را در بند و غم همی فرسای. فرخی. چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود بر مرگ کسی چه شادمان باید بود؟ (از قابوسنامه). ، زدودن، مالیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). مالش دادن چیزی مانند مشک و عنبر تا شمیم آن برآید: تاش نسایی ندهد بوی مشک فضل از این است به فرسودنم. ناصرخسرو. ، به رنج افکندن و خسته کردن: بکردند آنکو بفرمودشان گر آسودشان یا بفرسودشان. فردوسی. ، فرسوده شدن. ساییده شدن. از میان رفتن. پوسیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). اندک اندک از میان رفتن: ز سور فرخ تو روی خرمی بفروخت ز فتح شامل تو جان کافری فرسود. مسعودسعد. ، کهنه شدن. زنگ زدن: مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست. خاقانی. ، پیر شدن. از میان رفتن. نابود شدن: چه تدبیر سازم چه درمان کنم که از غم بفرسود جان و تنم. سعدی. ، کاسته شدن. کم شدن. مقابل افزودن: فزودگان را فرسوده گیر پاک همه خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود. ناصرخسرو. رجوع به فرسوده، فرساییده، فرسائیده، فرساییدن و فرسائیدن شود
از: فر + سا، در اوستا فرسان. (از حاشیۀ برهان چ معین). فرساییدن. (یادداشت به خط مؤلف). سودن. ساییدن. به تدریج از میان بردن. نابود کردن: تو در ولایت و دولت همی گسار مدام مخالفان را در بند و غم همی فرسای. فرخی. چون مرگ تو را نیز بخواهد فرسود بر مرگ کسی چه شادمان باید بود؟ (از قابوسنامه). ، زدودن، مالیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). مالش دادن چیزی مانند مشک و عنبر تا شمیم آن برآید: تاش نسایی ندهد بوی مشک فضل از این است به فرسودنم. ناصرخسرو. ، به رنج افکندن و خسته کردن: بکردند آنکو بفرمودشان گر آسودشان یا بفرسودشان. فردوسی. ، فرسوده شدن. ساییده شدن. از میان رفتن. پوسیدن. (از حاشیۀ برهان چ معین). اندک اندک از میان رفتن: ز سور فرخ تو روی خرمی بفروخت ز فتح شامل تو جان کافری فرسود. مسعودسعد. ، کهنه شدن. زنگ زدن: مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست. خاقانی. ، پیر شدن. از میان رفتن. نابود شدن: چه تدبیر سازم چه درمان کنم که از غم بفرسود جان و تنم. سعدی. ، کاسته شدن. کم شدن. مقابل افزودن: فزودگان را فرسوده گیر پاک همه خدای عزوجل نه فزود و نه فرسود. ناصرخسرو. رجوع به فرسوده، فرساییده، فرسائیده، فرساییدن و فرسائیدن شود
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
پایین رفتن، بزیر رفتن، فرود آمدن نزول کردن، غروب کردن ناپدید شدن، داخل شدن وارد گردیدن، غوطه ور شدن، غرق شدن، انحطاط یافتن سقوط کردن، نابود شدن 10 پوشیده ماندن: باید که با تاش موافقت کنی و هر چه در این واقعه از لشکر کشی بروی فروشود تو با یاد او فرودهی
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)
پایین آمدن بزیر آمدن نزول کردن، فرو رفتن غروب کردن، بزیر آب رفتن غوطه ور شدن، به منزل کسی نزول کردن وارد شدن بر کسی، میل کردن، یا فرو آمدن خانه (دیوار بنا) فرو افتادن و ریختن خانه (دیوار و بنا)