جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فروستردن

فروستردن

فروستردن
فروزدودن. پاک کردن. از میان بردن:
نه رنگ او تباه کند تربت زمین
نه نقش او فروسترد گردش زمان.
فرخی.
رجوع به ستردن شود
لغت نامه دهخدا

فرو ستردن

فرو ستردن
پاک کردن زدودن: باد خزان نگر که ز بستان فرو سترد آن نقشهای طرفه و نیکو نگارها. (شیبانی. گنج سخن 241: 3)
فرهنگ لغت هوشیار

فروگستردن

فروگستردن
پهن کردن. بر زمین گستردن:
ز قرقوبی به صحراها فروافکنده بالشها
ز بوقلمون به وادی ها فروگسترده بسترها.
منوچهری.
از آن پس زند شاخ و برگ آورد
دهد بار و سایه فروگسترد.
اسدی.
رجوع به گستردن شود
لغت نامه دهخدا

فرو کردن

فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید