فروزیدن فروزیدن روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، اَفروختَن، اَفروزاندَن، فَروختَن، اَفروزان، اَفروزیدَن فرهنگ فارسی عمید
فروزیدن فروزیدن افروختن. فروختن. روشن کردن. (یادداشت بخط مؤلف). فروختن. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا
افروزیدن افروزیدن روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فَروختَن، اَفروزاندَن، اَفروزان، اَفروختَن، فُروزیدَن فرهنگ فارسی عمید