جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با فروزیدن

فروزیدن

فروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، اَفروختَن، اَفروزاندَن، فَروختَن، اَفروزان، اَفروزیدَن
فروزیدن
فرهنگ فارسی عمید

فروزیدن

فروزیدن
افروختن. فروختن. روشن کردن. (یادداشت بخط مؤلف). فروختن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

فروشیدن

فروشیدن
مقابلِ خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول
فروشیدن
فرهنگ فارسی عمید

افروزیدن

افروزیدن
روشن کردن، روشن شدن، درخشان شدن، روشن کردن آتش یا چراغ و امثال آن، فَروختَن، اَفروزاندَن، اَفروزان، اَفروختَن، فُروزیدَن
افروزیدن
فرهنگ فارسی عمید

فروشیدن

فروشیدن
فروختن: زودتر استر فروشید آن حریص یافت از غم و ز زیان آن دم محیص
فروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار