- فراهیختن
- ادب کردن، تربیت کردن، برکشیدن
معنی فراهیختن - جستجوی لغت در جدول جو
- فراهیختن
- ادب کردن، برکشیدن
- فراهیختن ((فَ تَ))
- برکشیدن، تربیت کردن، ادب آموختن، فراهختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فرو کشیدن به پایین کشیدن
تربیت شده، ادب آموخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهازیده، آخته، برهیخته، آهخته، برکشیده، آهنجیده، آهیخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهازیده، آخته، برهیخته، آهخته، برکشیده، آهنجیده، آهیخته
به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فروهشتن، فروهلیدن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
بر کشیدن (شمشیر و جز آن)، تربیت کردن ادب کردن
ادب آموختن، تربیت کردن
چیزی را از بالا به پائین ریختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
ادب کردن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
فرو ریختن، جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن، نابود شدن، از بین رفتن، خراب کردن، انداختن
برکشیده (شمشیر و جز آن)، تربیت شده ادب یافته
فریب دادن گول زدن گمراه کردن، مغبون کردن، فریب خوردن گول خوردن: بمدارای هیچکس مفریب از مراعات هر کسی بشکیب. (هفت پیکر)
ادب کرده مودب، ادب آموخته ادیب، علم آموخته عالم
فرو کشیدن به پایین کشیدن
باسواد و برخوردار از ادب، فرهنگ و دانش، ادب آموخته، تربیت شده
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهیختن، برای مثال پی فرهختن این تند توسن / بر ابروی غضب چینی برافکن (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۳)
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، برافراشتن، افراختن، اوراشتن، فراشتن
ادب کردن تادیب کردن تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن