معنی فراهیختن فراهیختن((فَ تَ)) برکشیدن، تربیت کردن، ادب آموختن، فراهختن تصویر فراهیختن فرهنگ فارسی معین
فراهیختن فراهیختن فراهختن. تأدیب نمودن. تربیت کردن، آویختن. (برهان). رجوع به فراهختن شود لغت نامه دهخدا
فراهیخته فراهیخته تربیت شده، ادب آموختهبیرون کشیده شده، قد کشیده، آهازیدِه، آختِه، بَرهیختِه، آهِختِه، بَرکِشیدِه، آهَنجیدِه، آهیختِه فرهنگ فارسی عمید
فروهیختن فروهیختن به پایین انداختن، بر زمین گذاشتن، فرو گذاشتن، پایین گذاشتن، آویزان کردن، رها کردن، آویزان شدن، کنایه از خراب شدن، فُروهِشتن، فُروهَلیدن فرهنگ فارسی عمید