معنی فرهیختن
- فرهیختن
- تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
واژههای مرتبط با فرهیختن
فرهیختن
- فرهیختن
- تربیت کردن، ادب آموختن، فَرهِختَن
فرهیختن
- فرهیختن
- ادب آموختن، تربیت کردن
فرهیختن
- فرهیختن
- ادب کردن، تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهیختن
- فرهیختن
- ادب آموختن و تأدیب و تربیت کردن. (برهان) ، علم آموختن و تعلیم کردن. (ناظم الاطباء) ، آویختن. (برهان) ، شمشیر کشیدن. (ناظم الاطباء). آهیختن. فراهیختن. رجوع به فرهختن شود
برهیختن
- برهیختن
- برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهیخته
- فرهیخته
- تحصیل کرده، مودب، آکادمیست
پرهیختن
- پرهیختن
- ادب کردن
فراهیختن
- فراهیختن
- ادب کردن، تربیت کردن، برکشیدن
برهیختن
- برهیختن
- برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
بَرهِختَن
