افراختن. بلند ساختن. (برهان). فراشتن. (آنندراج) : آهو همی گرازد گردن همی فرازد گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا. کسائی. فراختم علم فتنه را به هفت فلک بگستریدم فرش ستم به هفت اقلیم. سوزنی. از نمودار هفت گنبد خویش گنبدی زآسمان فراخته بیش. نظامی. - برفراختن: ره پهلوانان نسازد همی سرت بآسمان برفرازد همی. فردوسی. بدینگونه چون کار لشکر بساخت به گردون کلاه کیان برفراخت. فردوسی. گه ز بالا سوی پستی بازگردد سرنگون گه ز پستی برفرازد سوی بالا برشود. فرخی. - سر فراختن: همه بد سگالید و با کس نساخت به کژّی و نامردمی سر فراخت. فردوسی. - گردن فراختن: اگر تشریف شه ما را نوازد کمر بندد رهی، گردن فرازد. نظامی. رجوع به افراختن و افراشتن شود
مقابلِ خریدن، واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول، کنایه از نشان دادن حالتی به خصوص کبر و خودپسندی، برای مِثال من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پارسایی (سعدی۲ - ۶۰۹) کنایه از از دست دادن صفات اخلاقی به شیوه ای ناروا در برابر چیزی بی ارزش مثلاً آبروی خود را فروخت، کنایه از خیانت کردن مثلاً یاران هم بند خود را فروخت، کنایه از معاوضه کردن، برای مِثال دو گیتی به رستم نخواهم فروخت / کسی چشم دین را به سوزن ندوخت (فردوسی - ۵/۳۳۸) چیزی را در معرض فروش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن