جدول جو
جدول جو

معنی پرهیختن

پرهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پرهیختن

پرهیختن

پرهیختن
تربیت کردن، پرهیز کردن، رها کردن، برآوردن، برکشیدن
پرهیختن
فرهنگ فارسی معین

پرهیختن

پرهیختن
پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن. ادب کردن:
هست یاقوت بهرمان، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.
(صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری).
، پرهیز کردن. احتراز کردن. دور شدن، رها کردن، خالی کردن
لغت نامه دهخدا

پرویختن

پرویختن
بیختن چیزی با پرویزن، غَربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سَرَند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
پرویختن
فرهنگ فارسی عمید