- حَكِيم
- قابل قضاوت، عاقل، خردمند
معنی حَكِيم - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
همدل، مهربان، رحیم، قابل ترحّم، دل رحم، لطیف بودن
به طور نادانسته، به روشی غیرعاقلانه
بی احتیاطانه، نابخردانه، ناآگاهانه
داوری، حکومت کردن، داور، قضاوتگر
خوش سیما، خوش تیپ
نماینده، عامل، نمایندگی
شوخ، فکّ
تقسیم کننده، فاضلاب
کرم مانند، سخاوتمندانه، مهربان
شیطنت آمیز، میانگین
قدیمی
رهبر گروه، رهبر
زیرکانه، نقشه کشی
صمیمی
بی فایده
عظیم، عالی، شگفت آور، غول
استریل
آگاه، دانستن
قوی هیکل، دالتونیسم
ادای احترام، افتخار
داوری
باهوش، خوشمزه، هوشمند، زیرک، زرنگ
حاکم، فرماندار
گپ زدن، تصادف، مدرن، اخیراً
آهنین، آهن
افسرده، غمگین، ناامید، دل شکسته، غمگینی، ناراحت
صدای خش خش، سوئیچ کردن
دست نخورده، اوایل
ناقص، نابخردانه، ناخوشایند