- حَالَة
- حالت، وضعیت
معنی حَالَة - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بافتن، ساینده، بافیدن
اطاعت
یک ساعته، ساعت
شاهی مقام، دلپذیر
قلّه داشتن، قامت
گمنامی، سهل انگاری، سهو
ضایعات، صفرا
شیر دوشیدن، لحاف
عادّی بودن، معمولاً
فنجان گرفتن، او برنده شد
انحراف کردن، تیز
زیاد اصرار کردن، او مدّت زیادی طول کشید، طولانی کردن، دراز کردن
گفتن، او گفت
کج کردن، پول
پیش بینی، یک وضعیت اضطراری
انرژی
آرامش، راحتی
استشهاد، ارجاع
برندگی، وضوح، برش خوردگی
سفر کاروانی، کمپین
نیاز، نیاز دارند، نیازمندی
سرگردانی، گیجی، سردرگمی
حواله، نامهربانانه
کمپین راه انداختن، کمپین
مقدار معیّن، یک کلاس
دانه داری، دانه
خامی، سنگ معدن
خواب دیدن، رؤیاپرداز، رویاپرداز
تقلید کردن، گرامافون، شبیه سازی کردن
مرزی، لبه
ایالت، ملّت
گردش، گرد
کارمندی، یک مدار
حال، همین الان