معنی حَادَ
- حَادَ
- انحراف کردن، تیز
واژههای مرتبط با حَادَ
حَاكَ
- حَاكَ
- بافتَن، سایَندِه، بافیدَن
حَافَ
- حَافَ
- شیر دوشیدَن، لَحاف
حَازَ
- حَازَ
- فِنجان گِرِفتَن، او بَرَندِه شُد
حَادّ
- حَادّ
- شَدید، تیز، با صِدایِ تیز، تُند، نافِذ، شیب دار، زَهرآگین
صَادَ
- صَادَ
- ماهی گِرِفتَن، او فَریاد زَد، شِکار غِیرِ قانونی کَردَن
عَادَ
- عَادَ
- بازگَشتَن، او بَرگَشت، بازنِگَری کَردَن، بَرگَشتَن
سَادَ
- سَادَ
- سُلطِه داشتَن، او پیروز شُد
زَادَ
- زَادَ
- اَفزایِش دادَن، او اَفزایِش یافت، شَدید کَردَن، پیش بُردَن، حَدّاکثَر کَردَن
قَادَ
- قَادَ
- فَرماندِهی کَردَن، او رَهبَری کَرد، رَهبَری کَردَن، دَستکاری کَردَن، ناوبَری کَردَن، هِدایَت کَردَن، رانَندِگی کَردَن