جدول جو
جدول جو

معنی برریختن - جستجوی لغت در جدول جو

برریختن
(مُ لَ ثَ)
ریختن:
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرویختن
تصویر پرویختن
بیختن چیزی با پرویزن، غربال کردن، چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخاله اش باقی بماند، سرند کردن، بیختن، بیزیدن، ویزیدن، بیز، پالاییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدریختی
تصویر بدریختی
بدریخت بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برکشیدن، برآوردن
ادب کردن، تربیت کردن
برهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برهیخته
تصویر برهیخته
برآورده
ادب شده
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، آهیخته، آهنجیده، آخته، فراهیخته، برکشیده، آهازیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
ریخته شدن پر پرندگان
کنایه از تو لک رفتن
کنایه از عاجز شدن، زبون گشتن، برای مثال آنجا که عقاب پر بریزد / از پشّۀ لاغری چه خیزد؟ (امثال وحکم - ۴۷)، کنایه از مقهور شدن، کنایه از مجرد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآمیختن
تصویر برآمیختن
آمیختن، آمیخته کردن، درهم کردن، درهم ساختن و مخلوط کردن دو یا چند چیز با هم، درهم شدن، آمیخته شدن، مخلوط شدن
رفت و آمد، معاشرت
نزدیکی کردن، مقاربت، جماع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاریختن
تصویر فاریختن
فرو ریختن، جدا شدن و به پایین ریختن، جاری شدن، چیزی را به پایین ریختن، نابود شدن، از بین رفتن، خراب کردن، انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
پرهیزیدن، پرهیز کردن
ادب کردن، تربیت کردن
برآوردن، برکشیدن
پرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، ادب آموختن، فرهختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برآویختن
تصویر برآویختن
آویختن به یکدیگر، گلاویز شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ)
پرهختن. فرهیختن. فرهنجیدن. ادب کردن:
هست یاقوت بهرمان، پرهیخت
ادب آمد که دیو از او بگریخت.
(صاحب فرهنگ منظومه از جهانگیری).
، پرهیز کردن. احتراز کردن. دور شدن، رها کردن، خالی کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیچیدن برخود چون ماری. (یادداشت مؤلف) :
طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت.
پروین خاتون.
رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ آ)
مرکّب از: پیشوند بر + هیخ = هنگ = تنگ اوستائی به معنی کشیدن + تن، پسوند مصدری، برکشیدن. برآوردن. (برهان)، برآهیختن.
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرکّب از: بر + بیختن، صورتی از پیختن، پیختن. برپیختن. پیچیدن. تافتن: گفت... رسول برای پسر عمه اش حکم کرد و لب بر بیخت بطریق استهزاء. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 3)، رجوع به بیختن شود، مرد دلیل ماهر. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بفروختن
تصویر بفروختن
افروختن، روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برپیختن
تصویر برپیختن
پیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
ادب آموختن، تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروریختن
تصویر فروریختن
چیزی را از بالا به پائین ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآمیختن
تصویر برآمیختن
ممزوج کردن، مخلوط کردن، آمیختن، تخلیط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برآویختن
تصویر برآویختن
بیکدیگر گلاویز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر ریختن
تصویر پر ریختن
پر افکندن: (آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد ک)، مجرد گردیدن از علایق
فرهنگ لغت هوشیار
گودالی که برای آبهای مستعمل مانند آب حمام و مطبخ کنده باشند، مستراح مبرز، ظرفی که از آن آب ریزند آفتابه، دلو (آبکش)، سرازیریهایی که آب آنها برودی میرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در ریختن
تصویر در ریختن
گریه کردن گریستن، سخن نغز و لطیف گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
برآوردن، تربیت کردن وآموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
ادب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
روان شدن، جاری گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهریختن
تصویر پهریختن
ادب کردن، پرهیز کردن، رها کردن، خالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برهیختن
تصویر برهیختن
((بَ تَ))
برکشیدن، برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب ریختن
تصویر آب ریختن
((تَ))
داخل کردن آب در ظرفی، ادرار کردن، پیشاب ریختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتاختن
تصویر برتاختن
((~. تَ))
روا شدن، روا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرهیختن
تصویر پرهیختن
((پَ تَ))
تربیت کردن، پرهیز کردن، رها کردن، برآوردن، برکشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
((فَ تَ))
ادب کردن، تربیت کردن، ادب آموختن، علم آموختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرهیختن
تصویر فرهیختن
تربیت کردن، تربیت، ادب کردن
فرهنگ واژه فارسی سره