جدول جو
جدول جو

معنی برآهختن

برآهختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر
بلند کردن، برافراختن
آهیختن، آهختن، آهنجیدن، آختن، اختن
تصویری از برآهختن
تصویر برآهختن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با برآهختن

برآهختن

برآهختن
مخفف برآهیختن. برکشیدن باشد مطلقا. (برهان) (آنندراج). آختن:
برآهخت پس تیغ تیز از نیام
بغرید چون شیر و برگفت نام.
فردوسی.
چون برآهختی ز تن شرم ای پسر
یافتی دیبا و اسب و اوستام.
ناصرخسرو.
بفکن سپر چو تیغ برآهخت و تیر
غرّه مشو بلابۀ مرد افکنش.
ناصرخسرو.
اگر آتش فشان خنجر برآهختی بکوه اندر
شود آتش چو خاکستر ز هیبت در دل خارا.
عبدالواسع جبلی.
- برآهختن از بند، از بند برآمدن و رها شدن:
کنون سر برآهختی از بند خویش
برون آمدی بر خداوند خویش.
(گرشاسب نامه).
رجوع به آختن و آهیختن شود
لغت نامه دهخدا

برهختن

برهختن
برهیختن. پرهیختن. فرهختن. ادب کردن. (برهان). تربیت کردن و نیک آموختن. (ناظم الاطباء). رجوع به پرهیختن شود.
لغت نامه دهخدا