جدول جو
جدول جو

معنی kuumwa - جستجوی لغت در جدول جو

kuumwa
درد کردن، گاز گرفته شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

اهلی سازی، اهلی شده
دیکشنری سواحیلی به فارسی
زوزه کشیدن، تغییر دهید
دیکشنری سواحیلی به فارسی
متأثّر، لمس کنید، حسّ پذیری، لمس شده
دیکشنری سواحیلی به فارسی
اختصاص دادن، تقسیم کردن، تخصیص دادن، واگذار کردن، توزیع کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
لغو، حذف شده است، محروم، ابطال
دیکشنری سواحیلی به فارسی
درخوٰاست کردن، دعا کردن، التماس کردن، درخوٰاست دادن، التماس کننده
دیکشنری سواحیلی به فارسی
نوشیدن، برای نوشیدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ترور کردن، برای کشتن او
دیکشنری سواحیلی به فارسی
سرخ شدن، پر شود
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مست کردن، مست شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
اسارت، برده داری، بردگی
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بازآوری، استفراغ
دیکشنری ترکی استانبولی به فارسی
بازار کردن، برای فروش، فروختن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
عظیم، بزرگ، بسیار بزرگ، غول آسا، مجلّل، عالی، غول مانند، غول پیکر، تأثیرگذار، قابل توجّه، بیشترین، حجیم
دیکشنری سواحیلی به فارسی
کشنده، کشتن، قتل کردن، با ضربه کشتن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
سرود خوٰاندن، برای آواز خوٰاندن، خوٰاندن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
دمیدن، نفس کشیدن، تنفّس، بازدم، نفس زنان، غرّش، استنشاق کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
رنجیدن، جراحت
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خاموشی، خاموش شد، خفه
دیکشنری سواحیلی به فارسی
کشنده، کشته شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خارش دار، گاز گرفتن، نیش زدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
تصمیم گرفتن، برای تصمیم گیری
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بیدار بودن، بیدار شو، جادو کردن، بیدار شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
بزرگی، اندازه، عظمت، افراط در عظمت، مقدار، وسعت
دیکشنری سواحیلی به فارسی
خفه کننده، جلوگیری کرد، ناکارا کردن، محدود، گرفتار کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
لرزش داشتن، تاب خوردن، نوسان، لرزش
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ارسال کردن، برای ارسال، پخش کردن، فرستادن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
گفته شده، گفته شود
دیکشنری سواحیلی به فارسی
ترکیب کردن، برای ایجاد، پیکربندی کردن، تشکیل دادن، ایجاد کردن، اختراع کردن، شکل دادن، قالب دادن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
رنجاندن، صدمه زدن، آزرده کردن، موذی، آسیب رساندن، تحمیل کردن، آسیب زدن، دردناک، زخم زننده، دردآور
دیکشنری سواحیلی به فارسی
آه کشیدن، مریض شدن، ناله کننده، پشیمان بودن، بیمار کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
دور انداخته شده، دور انداخته شد، دور ریخته شده
دیکشنری سواحیلی به فارسی
مفید بودن، برای استفاده، اعمال کردن، مصرف کردن، استثمار کردن، مهار کردن، صرف کردن، استفاده کردن
دیکشنری سواحیلی به فارسی
شدن، بودن، تشکیل شدن
دیکشنری سواحیلی به فارسی