جدول جو
جدول جو

معنی گنداننده - جستجوی لغت در جدول جو

گنداننده
بدبو کننده، فاسد کننده
تصویری از گنداننده
تصویر گنداننده
فرهنگ فارسی عمید
گنداننده
(گَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه چیزی را بگنداند. آنکه چیزی را متعفن سازد. و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود
لغت نامه دهخدا
گنداننده
بدبو کننده متعفن سازنده، فاسد کننده تباه سازنده
تصویری از گنداننده
تصویر گنداننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندازنده
تصویر اندازنده
کسی که چیزی را از جایی بیندازد، پرتاب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رنجاننده
تصویر رنجاننده
رنج دهنده، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پندارنده
تصویر پندارنده
گمان برنده، خیال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انداینده
تصویر انداینده
اندود کننده، کاهگل کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبوشده، فاسد ساخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلاننده
تصویر گسلاننده
پاره کننده، کسی که رشته ای را بگسلاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنواننده
تصویر شنواننده
ویژگی آنکه مطلبی را به گوش دیگری برساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
کسی که دیگری را بگریاند، چیزی که باعث گریه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گذراننده
تصویر گذراننده
عبور دهنده، کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
گردش دهنده، چرخاننده، کنایه از تغییردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گنجاننده
تصویر گنجاننده
کسی که چیزی را در میان چیزی جا بدهد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ گِ رِ تَ / تِ)
بخنده درآوردنده. بخنده افکننده. بخنده وادارنده
لغت نامه دهخدا
(گُ نَنْ دَ / دِ)
جای دهنده چیزی را در چیزی. رجوع به گنجاندن و گنجانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ / دِ)
آنچه که گنده شده است. متعفن. و رجوع به گنداندن و گندانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ نَنْ دَ / دِ)
آنکه میگرداند. مقلب. محول. مدبر:
بلی در طبع هر داننده ای هست
که با گردنده گرداننده ای هست.
نظامی.
بی تکلف پیش هر داننده هست
آنکه با گردنده گرداننده هست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پندارنده
تصویر پندارنده
اسم پنداشتن، گمان برنده خیال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردکننده
تصویر گردکننده
جمع کننده فراهم آورنده جامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریاننده
تصویر گریاننده
آنکه یا آنچه بگریاندگریه آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنباننده
تصویر سنباننده
آنکه سوراخ کند
فرهنگ لغت هوشیار
گردش داده حرکت داده، بدور در آورده چرخانده، تغییر داده دیگر گون کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندانیده
تصویر خندانیده
بخنده در آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندازنده
تصویر اندازنده
آنکه چیزی را از جایی بیندازد پرتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداینده
تصویر انداینده
اسم انداییدن اندودن، اندود کننده کاهگل کننده، زراندود کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنجاننده
تصویر رنجاننده
رنج دهنده آزار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانده
تصویر گندانده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنجاننده
تصویر گنجاننده
کسی که چیزی را در چیزی یا محلی جا دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گندانیده
تصویر گندانیده
بدبو کرده متعفن ساخته، فاسد کرده تباه ساخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
آنکه میگرداند، محول، مدبر، مقلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنداننده
تصویر خنداننده
آنکه کسی را بخنده درآورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
((گَ نَ دِ))
کسی که اداره کارها را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرداننده
تصویر گرداننده
اپراتور، مدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنباننده
تصویر جنباننده
محرک
فرهنگ واژه فارسی سره