معنی گذراننده گذراننده عبور دهنده، کسی که کاری یا امری را بگذراند و به پایان برساند تصویر گذراننده فرهنگ فارسی عمید
گیراننده گیراننده بگرفتن وا دارنده، شعله ور سازنده: شمع روشن نی ز گیراننده ای یا بگیراننده ای داننده ای. (مولوی)، مقید سازنده، متصل کننده فرهنگ لغت هوشیار
گیراننده گیراننده نعت فاعلی از گیراندن. کسی که شمع یا آتشی یا چراغی درگیراند. افروزندۀ آتش یا شمع یا چراغ. آنکه آتش یا شمعی برافروزد و روشن کند: شمع روشن بی ز گیراننده ای یا به گیراننده ای داننده ای. مولوی لغت نامه دهخدا
گذرانیده گذرانیده طی شده. گذشته. سپری: حاصل عمر تلف کردۀ ایام به لهو گذرانیده بجز حیف و پشیمانی نیست. سعدی لغت نامه دهخدا