- گس
- مزه ای که دهان را جمع کند، مثل مزۀ میوۀ نارس، زمخت
معنی گس - جستجوی لغت در جدول جو
- گس
- میوه نارسیده که دهان را جمع می کند
- گس ((گَ))
- مزه ای که دهان را می بندد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اعزام
فصل، انقطاع
قلمرو، حیطه، وسعت، محدوده
اشاعه، شیوع، بسط، وسعت، توسعه، ترویج
انبساط
وسیع، کثیر
بسط دادن، انبساط
بسط دادن
جسور، وقیح
مصرف کردن
مصرف کننده
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
آنکه گوش های پهن دارد
گسستگی، گسیختگی، بریدگی
بریده شدنی، درخور گسستن
کسی که چیزی را بگستراند
گستاخ مانند، گستاخ گونه
گسستن، پاره شدن، پاره کردن
گسیختن، گسستن، پاره شدن، پاره کردن
پاره شده، بریده شده، گسیخته
جسورانه، دلیرانه، بی باکانه
فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
بی پروایی، جسارت، بی شرمی، وقاحت
گستاخی کردن: بی پروایی کردن، جسارت کردن، پررویی کردن
گستاخی کردن: بی پروایی کردن، جسارت کردن، پررویی کردن
شکسته پشت، کنایه از بی پشت و پناه
بی ادب، نترس، جسور، دلیر، بی پروا
گستاخ آمدن: اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
گستاخ آمدن: اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
بی باک و بی پروا در انجام دادن کار
اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
خوردن، می خوردن، غم خوردن، کساردن
پاره کننده، کسی که رشته ای را بگسلاند