جدول جو
جدول جو

معنی گس - جستجوی لغت در جدول جو

گس
مزه ای که دهان را جمع کند، مثل مزۀ میوۀ نارس، زمخت
تصویری از گس
تصویر گس
فرهنگ فارسی عمید
گس
میوه نارسیده که دهان را جمع می کند
تصویری از گس
تصویر گس
فرهنگ لغت هوشیار
گس
((گَ))
مزه ای که دهان را می بندد
تصویری از گس
تصویر گس
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گسیل
تصویر گسیل
اعزام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسست
تصویر گسست
فصل، انقطاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستره
تصویر گستره
قلمرو، حیطه، وسعت، محدوده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترش
تصویر گسترش
اشاعه، شیوع، بسط، وسعت، توسعه، ترویج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترده شدن
تصویر گسترده شدن
انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترده
تصویر گسترده
وسیع، کثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستردن
تصویر گستردن
بسط دادن، انبساط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسترانیدن
تصویر گسترانیدن
بسط دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
جرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
جسور، وقیح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گساریدن
تصویر گساریدن
مصرف کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارنده
تصویر گسارنده
مصرف کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گسارش
تصویر گسارش
مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گستهم
تصویر گستهم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر نوذر پادشاه پیشدادی و برادر طوس سپهسالار ایرانی و جزو سپاهیان کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گسترده گوش
تصویر گسترده گوش
آنکه گوش های پهن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلیدگی
تصویر گسلیدگی
گسستگی، گسیختگی، بریدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسستنی
تصویر گسستنی
بریده شدنی، درخور گسستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسترنده
تصویر گسترنده
کسی که چیزی را بگستراند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ وار
تصویر گستاخ وار
گستاخ مانند، گستاخ گونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیختن
تصویر گسیختن
گسستن، پاره شدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسختن
تصویر گسختن
گسیختن، گسستن، پاره شدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسسته
تصویر گسسته
پاره شده، بریده شده، گسیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخانه
تصویر گستاخانه
جسورانه، دلیرانه، بی باکانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیل داشتن
تصویر گسیل داشتن
فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخی
تصویر گستاخی
بی پروایی، جسارت، بی شرمی، وقاحت
گستاخی کردن: بی پروایی کردن، جسارت کردن، پررویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسسته پشت
تصویر گسسته پشت
شکسته پشت، کنایه از بی پشت و پناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ
تصویر گستاخ
بی ادب، نترس، جسور، دلیر، بی پروا
گستاخ آمدن: اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ کار
تصویر گستاخ کار
بی باک و بی پروا در انجام دادن کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گستاخ آمدن
تصویر گستاخ آمدن
اظهار گستاخی کردن، بی پروایی نمودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسیل
تصویر گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گساردن
تصویر گساردن
خوردن، می خوردن، غم خوردن، کساردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گسلاننده
تصویر گسلاننده
پاره کننده، کسی که رشته ای را بگسلاند
فرهنگ فارسی عمید