جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گسیل

گسیل

گسیل
روانه کردن، فرستادن، روانه، فرستاده، برای مِثال نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصر خسرو - ۲۷۰)
گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن
گسیل کردن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن، گسیل داشتن
گسیل
فرهنگ فارسی عمید

گسیل

گسیل
گسی. قیاس شود با گیلکی اوسه کودن (فرستادن). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی. (برهان) (آنندراج). گسی. (جهانگیری) (غیاث) ، دفع کردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :
نومید مکن گسیل سائل را
بندیش ز روزگارآن سائل.
ناصرخسرو.
، مرخص کردن. (آنندراج) (غیاث) ، وداع کردن. (برهان)
لغت نامه دهخدا

آسیل

آسیل
(قلمکار) محتویات شکنبه گوسفند که در آب شیرین و صاف ریزند و در مرحله ّ شستن پارچه سفید ساده پیش از آنکه از آن قلمکار سازند بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار