جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با گسترنده

گسترنده

گسترنده
پهن کننده منبسط کننده، فرش کننده، منتشر کننده شایع کننده
گسترنده
فرهنگ لغت هوشیار

گسترنده

گسترنده
پهن کننده. انتشاردهنده. ناتِق. (منتهی الارب). و رجوع به گستردن و گسترده و گسترده شدن و گسترانیدن شود
لغت نامه دهخدا

گستریده

گستریده
پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار

گستریده

گستریده
منبسط. مبسوط:
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
- گستریده اثر، مجازاً نیکنام. مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد:
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
فرخی
لغت نامه دهخدا

گسترانده

گسترانده
پهن شده. منتشرشده. رجوع به گستراندن و گسترانیدن و گستردن شود
لغت نامه دهخدا