شکاف، رخنه، شکستگی، انقطاع. تفرق، رهاشدگی. (ناظم الاطباء) ، پراکندگی. (یادداشت بخط مؤلف) ، در تداول حکما، به معنی انفصال. ضد پیوستگی (اتصال) : گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است که گفتیم و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن و پیوستگی ضد گسستگی است. (دانشنامۀ علایی ص 76)
بریدن، جدا کردن، بریده شدن، جدا شدن، برای مِثال ورا خواندند اردوان بزرگ / که از میش بگسست چنگال گرگ (فردوسی - ۶/۱۳۹)، کنایه از پراکندن، تمام شدن، به پایان رسیدن، نابود شدن