جدول جو
جدول جو

معنی کلوبنده - جستجوی لغت در جدول جو

کلوبنده(کُ بَ دَ / دِ)
مهتر غلامان را گویند و به این معنی با کاف فارسی هم بنظر آمده است. (برهان). مهتر و بزرگ غلامان باشد و آن را به حذف با، کلونده نیز گفته اند. (آنندراج). بزرگ بندگان. مهتر غلامان. (فرهنگ فارسی معین). از: کلو (کلان) + بنده، لغهً بندۀ بزرگ. (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کلوبنده
بزرگ بندگان معتر غلامان
تصویری از کلوبنده
تصویر کلوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
کلوبنده((کُ بَ دَ یا دِ))
کلونده، بزرگ بندگان، مهتر غلامان
تصویری از کلوبنده
تصویر کلوبنده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیبنده
تصویر کیبنده
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوبنده
تصویر آشوبنده
آشوب کننده، آشوبگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلونده
تصویر پلونده
پرونده، بستۀ قماش، صره، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوبنده
تصویر گلوبنده
پرخور، شکم پرست، بسیار خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبنده
تصویر کوبنده
کسی که چیزی را می کوبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوبند
تصویر گلوبند
زیوری که زنان به گردن خود می بندند، آنچه برای زینت به گردن ببندند، گردن بند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روبنده
تصویر روبنده
پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوغنده
تصویر لوغنده
دوشنده، آنکه شیر می دوشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرونده
تصویر کرونده
درختی خاردار شبیه درخت لیمو، با میوه ای ترش مزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
کسی که جایی را می کاود، جستجو کننده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
بندۀ گاو. بکار برندۀ گاو. خربنده: فدادون، شتربانان وچوپانان و گاوبندگان و کشاورزان... (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در 10000گزی شمال کرمانشاه و 1000گزی جنوب شوسۀ کردستان، کنار قره سو، دشت، سردسیر. دارای 500 تن سکنه. آب آن از قره سو. محصول آنجا غلات و خیار دیمی، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ تُ)
نام محله ای است در جنوب تهران. گلبندک هم می گویند
لغت نامه دهخدا
(کَلْبَ)
بند زدن چینی و جز آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نِ)
چینی بند زن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوایی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
که بیاشوبد
لغت نامه دهخدا
(کَلْ وَ دَ / دِ)
مطلق خیاررا گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلوند شود، نوعی از خیار هم هست که آن کوچک و باریک می باشد و آن را به هندی ککری خوانند و بعضی گویند کلونده خیار بزرگی است که آن را به جهت تخم نگاه دارند. (برهان) (آنندراج). خیار بزرگ و باریک و دراز. شنگ. (فرهنگ فارسی معین) :
میل کلونده که دارد که مبارک بادش
بخت فیروز که افتاد زغیبش به کنار.
بسحاق اطعمه.
داروغه هندوانه و سرده خیار سبز
کلونده شدمحصل و بدران گزیر گشت.
بسحاق اطعمه.
، خربزۀ نارسیده را هم می گویند که کالک باشد. (برهان) (آنندراج). کالک و خربزۀ نارس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بَ دَ / دِ)
تابع حلق وشکم و مرد بسیارخوار. (انجمن آرا). شکمباره. شکم خواره. آنکه بندۀ شکم خود باشد. طبل خواره:
ممانید بر کهتران کار خوار
گلوبندگان رابگیرید بار.
اسدی.
هر بنده ای که او را بخرند و بفروشند آزادتر ازآن کس دان که گلوبنده بود... و گلوبنده همیشه بنده بود. (از قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین) :
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود.
فردوسی.
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من.
فردوسی.
بدو گفت رستم که گرز گران
چو یازد ز بازوی گندآوران
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست.
فردوسی.
و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود، ضربه زننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاونده
تصویر کاونده
تفحص کننده تجسس کننده، کننده حفار، بحث کننده، ستیزه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبیده
تصویر کوبیده
کوفته مقروع: گوشت کوبیده، زده مضروب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوشنده
تصویر کوشنده
مجد، کوشا، ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلونده
تصویر پلونده
پرونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوبنده
تصویر آشوبنده
آنکه بیاشوبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوبنده
تصویر کوبنده
آنکه کوبد، ضربه زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
خیار بزرگ و باریک و دراز شنگ: (میل کلونده که دارد که مبارک بادش بخت فیروز که افتاد ز غیبش بکنار) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوبنده
تصویر گلوبنده
کسی که تابع حلق و شکم خود باشد بسیارخوار شکمخواره
فرهنگ لغت هوشیار
گلوبند، هر چیز که بطریق تحفه و هدیه بکسی فرستند مرسله، گلوبند مانندی از گردو و انجیر که آنرا بهدیه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
((~. بَ))
مجموعه اهرم ها و قطعات قسمت جلو خودرو که تنظیم حرکت چرخ ها و چرخش آن ها را بر عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلونده
تصویر کلونده
((کَ وَ دَ یا دِ))
کلوند، خیار بزرگ و باریک و دراز، شنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوچنده
تصویر کوچنده
مهاجر
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی بستن روسری، پارچه ای که آن را پچیده و جهت آسان شدن.، حالت و فرمی سنتی در بستن روسری، پارچه ای حلقوی، که آن را به دور سر پیچند، تا حمل ظروفی که به
فرهنگ گویش مازندرانی