جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوبنده

کوبنده

کوبنده
آنکه کوبد. (فرهنگ فارسی معین) :
عمودی که کوبنده هومان بود
تو آهن مخوانش که موم آن بود.
فردوسی.
کنون این برافراخته یال من
همان زخم کوبنده کوپال من.
فردوسی.
بدو گفت رستم که گرز گران
چو یازد ز بازوی گندآوران
نماند دل سنگ و سندان درست
بر و یال کوبنده باید نخست.
فردوسی.
و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود، ضربه زننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوبیدن و کوفتن شود
لغت نامه دهخدا

کیبنده

کیبنده
از راه برگردنده، روگرداننده، برای مِثال ز اندرز موبد شکیبنده شد / سر از راه سوداش کیبنده شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۹)
کیبنده
فرهنگ فارسی عمید

روبنده

روبنده
پارچه ای مستطیل شکل برای پوشاندن صورت، نقاب، روبند
روبنده
فرهنگ فارسی عمید

دوبنده

دوبنده
لباس مخصوص کشتی به شکل شلوارکی متصل به بالاتنه ای رکابی
دوبنده
فرهنگ فارسی معین