- کلندیدن
- شکافتن و کافتن و کندن
معنی کلندیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- کلندیدن ((کَ لَ دَ))
- کندن، شکافتن زمین
- کلندیدن
- شکافتن، کندن زمین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقات تلخی، سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، ژکیدن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی - ۱۶۸)
کندن، بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن مثلاً زمین را کند، جدا کردن چیزی از چیز دیگر مثلاً چسب را از روی شیشه کند، درآوردن لباس مثلاً جورابش را کند، ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ یا چوب یا فلز، حکاکی کردن مثلاً نام او را پایین مجمسه کنده بودند، جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن، خراب و ویران کردن
کندن: میخها را میکندیدند... و کندید میخها را، کندن فرمودن بکندن وا داشتن
غرغر کردن
نامزد
جنگ کردن، جدال وعداوت
جمع کردن
آژندن
راضی شدن، قبول کردن، مطبوع داشتن
داوطلب برای انجام کاری، نامزد
جنگ کردن، دشمنی کردن، برانگیختن به جنگ و جدال
جنگ کردن، پیکار کردن، برای مثال در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی - لغتنامه - آفندیدن) ، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
پر کردن درزهای سنگ یا آجر با گل یا ملاط، کشیدن گل روی سنگ یا آجر هنگام ساختن دیوار
حیله کردن، فریب دادن، کلک زدن، تنبل ساختن، گربه شانه کردن، حقّه زدن، چپ رفتن، غدر اندیشیدن، خدعه کردن، پشت هم اندازی کردن، غدر کردن، شید آوردن، ترفند کردن، غدر داشتن، مکایدت کردن، دستان آوردن، نیرنگ ساختن، نارو زدن، مکر کردن، فریفتن، کید آوردن، اورندیدن، گول زدن، سالوسی کردن
چیزی یا کسی را خوش داشتن و پذیرفتن، پسند کردن، برگزیدن، جایز دانستن
اندوختن گرد آوردن: این ترازو که آنچه برسنجد جز همه سود خویش نفلنجد
نامزد، داوطلب
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
خاییدن و جویدن چیز هایی که صدا کند مانند نبات و نان خشک
لک دیدن زن. خون دیدن زن حایض شدن: زن آبستن که لک ببیند یا خطری متوجه او بشود بکمرش بسته سر آنرا قفل میزنند... یا لک دیدن میوه. فاسد شدن قسمتی از میوه بر اثر ضربه
نامزد، داوطلب برای نمایندگی مردم
توضیح دادن، تشریح کردن، شرح دادن
بستن، قید کردن مقید کردن، حبس کردن زندان کردن
زیر لب و آهسته با خود سخن گفتن
تراشیدن چوب و فلز رنده کردن، جلا دادن صیقل دادن، هموار کردن برابر ساختن
تعجب کردن، از روی شک سخنی گفتن