معنی آفندیدن - فرهنگ فارسی عمید
معنی آفندیدن
- آفندیدن
- جنگ کردن، پیکار کردن، برای مثال در دل او آن نصیحت کار کرد / ترک آفندیدن و پیکار کرد (لبیبی - لغتنامه - آفندیدن)، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن
تصویر آفندیدن
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با آفندیدن
آفندیدن
- آفندیدن
- اَفندیدن.
جنگ کردن. جدال و عداوت و خصومت ورزیدن:
در دل او آن نصیحت کار کرد
ترک آفندیدن و پیکار کرد.
لبیبی
لغت نامه دهخدا
آژندیدن
- آژندیدن
- پر کردن درزهای سنگ یا آجر با گل یا ملاط، کشیدن گل روی سنگ یا آجر هنگام ساختن دیوار
فرهنگ فارسی عمید
افندیدن
- افندیدن
- جنگ. خصومت. (مؤید) (انجمن آرای ناصری). جنگ و خصومت کردن. (آنندراج) (برهان) (مجمعالفرس). آفندیدن. رجوع به آفندیدن شود
لغت نامه دهخدا
آژندیدن
- آژندیدن
- آژندن. ملات و گل میان دو خشت یا آجر و سنگ گستردن دوسانیدن آن دو را
لغت نامه دهخدا