جدول جو
جدول جو

معنی پھیلنا - جستجوی لغت در جدول جو

پھیلنا
منتشر شدن، گسترده شدن، کشیده شدن
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
دارای پایی مانند پای فیل، پای پیل، فیلپا
در پزشکی مرضی که باعث متورم شدن پای انسان می شود، پاغر، داءالفیل، واریس،
نوعی سلاح شبیه گرز، نوعی قدح شراب خوری، ساغر بزرگ، برای مثال چو در «پیلپایی» قدح می کنم / به یک پیلپا پیل را پی کنم (نظامی - مجمع الفرس - پیلپا)،
ستونی ستبر که زیر سقف می زنند تا سقف بر روی آن قرار گیرد، پیلپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
پیل آسا، پیل مانند مانند پیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
دارو فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
پای پیل پای فیل، نوعی سلاح در قدیم که بشکل پای پیل بود و آنرا بجای گرز بکار میبردند و غالبا زنگیان داشتند: چو در پیلپایی قدح می کنم بیک پیلپا پیل را پی کنم. (نظامی)، قسمی ظرف شرابخواری بزرگ: چه گویی شرابی چند پیلپا بخوریم، ستونی که سقف بر آن قرار گیرد پیلپایه، مرضی است که پای آدمی ورم کند و بزرگ شود دا الفیل پاغر -7 حقه ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلسا
تصویر پیلسا
درشت و گران و ضخم مانند اندام فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلپا
تصویر پیلپا
پای پیل، مرضی است که پای آدمی باد می کند و بزرگ می شود
فرهنگ فارسی معین
فراموشی، فراموش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
شکوفه دادن، باز کردن
دیکشنری اردو به فارسی
سست، شل
دیکشنری اردو به فارسی
صدای انفجار دادن، منفجر شدن، ترکیدن، فوران کردن
دیکشنری اردو به فارسی
خراشیدن، آسیاب کردن، خردکننده
دیکشنری اردو به فارسی
محصور کردن، را احاطه کنند، احاطه کردن
دیکشنری اردو به فارسی
باز کردن، برای باز کردن، خشمگین شدن، باز کردن قفل، باز کردن بسته بندی، باز کردن رول ها، باز کردن گره ها
دیکشنری اردو به فارسی
زدن، هل دادن، تحریک کردن
دیکشنری اردو به فارسی
ارسال کردن، برای ارسال، فرستادن، کشتی فرستادن
دیکشنری اردو به فارسی
گسترش دادن، برای گسترش، چرخاندن، پراکنده کردن، پخش کردن، تکثیر کردن
دیکشنری اردو به فارسی
یخ زدایی کردن، ذوب شدن
دیکشنری اردو به فارسی
بریدن، پاره کردن
دیکشنری اردو به فارسی
گرفتار کردن، گیر کردن
دیکشنری اردو به فارسی
جوشیدن، برای شکستن
دیکشنری اردو به فارسی
پراکنده، گسترش، انتشار، افزاینده، گسترده
دیکشنری اردو به فارسی
هم زدن، ضرب و شتم کردن
دیکشنری اردو به فارسی
ریختن، پرتاب کردن، دور انداختن، رها کردن، انداختن، دفع کردن
دیکشنری اردو به فارسی
پرچم زدن، سوراخ کردن
دیکشنری اردو به فارسی
آزار دادن، اذیّت کردن
دیکشنری اردو به فارسی
سنگین کردن، تاب خوردن، تکان دادن، تلو تلو خوردن
دیکشنری اردو به فارسی
ربودن، از بین بردن
دیکشنری اردو به فارسی
دستکاری کردن، بازی کردن، سرگرم کردن، به بازی کردن، ورزش کردن
دیکشنری اردو به فارسی
سرخوردن، لیز خوردن، صاف، لغزنده
دیکشنری اردو به فارسی
نفخ کردن، شکوفا شدن، رونق یافتن، گل دادن، تورّم ایجاد کردن
دیکشنری اردو به فارسی
نوشیدن، برای نوشیدن
دیکشنری اردو به فارسی