جدول جو
جدول جو

معنی پولادتن - جستجوی لغت در جدول جو

پولادتن
آنکه تن سخت و اندام قوی دارد، برای مثال همه خیل کابل شدند انجمن / بر آن کشته پیلان پولادتن (اسدی - ۲۳۱)
تصویری از پولادتن
تصویر پولادتن
فرهنگ فارسی عمید
پولادتن
(تَ)
که تن سخت و قوی دارد:
همه خیل کابل شدند انجمن
بر آن کشته پیلان پولادتن.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پولادوند
تصویر پولادوند
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرماندهان دلاور ایرانی در زمان کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پولادرگ
تصویر پولادرگ
اسب قوی، پرزور و پرطاقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادچنگ
تصویر پولادچنگ
آنکه دست و پنجۀ سخت و نیرومند دارد، پولاددست، قوی پنجه، برای مثال پس و پیش ترکان طاووس رنگ / چپ و راست شیران پولادچنگ (نظامی۵ - ۹۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادگر
تصویر پولادگر
کسی که آلات و ابزاری از پولاد می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادترگ
تصویر پولادترگ
جنگ جویی که خود پولادین بر سر دارد، برای مثال ز پولادترگ اندر آمد به فرق / به دریای خون شد تن خسته غرق (نظامی۵ - ۹۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادخا
تصویر پولادخا
مرد قوی و خشمگین، برای مثال ز پولادخایان شمشیرزن / کمربسته بودی هزار انجمن (نظامی۶ - ۱۰۳۵)، اسب دونده و پرزور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادسا
تصویر پولادسا
آنچه پولاد را بساید، سایندۀ پولاد، برای مثال رواروزنان تیر پولادسای / در اندام شیران پولادخای (نظامی۵ - ۷۹۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادسنب
تصویر پولادسنب
آنچه پولاد را بسنبد و سوراخ کند، سوراخ کنندۀ پولاد مثلاً نیزۀ پولادسنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادسم
تصویر پولادسم
اسبی که سم های سخت دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
آنچه از پولاد ساخته شود، به رنگ پولاد، کنایه از هر چیز سخت و محکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولاده
تصویر پولاده
از جنس پولاد، برای مثال پولادۀ تیغ مغزپالای / سرهای سران فکنده در پای (نظامی۳ - ۳۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
آنکه پولاد سازد. توسعاً آهنگر:
بدان دست بردند آهنگران
چو شد ساخته کار گرز گران
پسند آمدش کار پولادگر
ببخشیدشان جامه و سیم و زر.
فردوسی.
بفرمود خسرو (کی خسرو) بپولادگر
که بند گران ساز مسمار سر
هم اندر زمان پای کردش (گرگین را) ببند
که از بند گیرد بداندیش پند.
فردوسی.
بفرمود خسرو بپولادگر
که سازد برو بند و غل و تبر (؟).
فردوسی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
که ترگ از پولاد دارد. آهنین خود:
بگوش جوانان پولادترگ
زبان سنان گفت پیغام مرگ.
(از حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
قریه ای در نواحی جنوبی مرو شاهجان بجنوب بخشی
لغت نامه دهخدا
منسوب به فولاد، ساخته از فولاد، پولادی، فولادی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
که چنگی از پولاد دارد. که چنگی سخت قوی دارد. فولادین مخلب:
پس و پیش ترکان طاووس رنگ
چپ و راست شیران پولادچنگ.
نظامی.
چنان تیشه زد مرد پولادچنگ
که آتش برون آمد از تاب سنگ.
نظامی.
ز بیم عقابان پولادچنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آهن رگ. کنایه از اسپ پرزور باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
که سمی سخت دارد:
سیه چشم و بور ابرش و گاو دم
سیه خایه و تندو پولادسم.
فردوسی.
چنان تاخت ارغون ؟ پولادسم
که در گنبد از گرد شد ماه گم.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(اَ بَهْ)
که پولاد را سنبد. عظیم سخت:
عزم تو کشورگشاو خشم تو بدخواه سوز
رمح تو پولادسنب و تیغ تو جوشن گداز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
جنگی. دلاور. شجاع. اسلحه دار. (انجمن آرا). ج، پولادسنجان:
ترازوی پولادسنجان بمیل
ز کفه بکفه همی راند سیل.
نظامی.
گرازنده شد تیغ بی هیچ رنج
دو نیمه شد آن کوه پولادسنج.
نظامی.
رسیدند پولادسنجان چو باد
اساسی نهادند محکم نهاد.
میر خسرو
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ تَ)
کریستف. نام فرانسوی صاحب چاپخانه که در حدود سال 1520م. در سن آوانتن (تور...) متولد شد ودر آنورس مستقر گشت و در حدود سال 1582 وفات کرد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 22 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه، در مسیر شوسۀ ارومیّه بمهاباد، جلگه، معتدل، مالاریائی، دارای 70 تن سکنه، آب آن از رود درین قلعه، محصول آنجا غلات و حبوبات و انگور و توتون و چغندر، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی جوراب بافی و راه شوسه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام پهلوانی تورانی که رستم او را بیفکند. (شاهنامه) :
چو خاراشکافی کندآهنش
چه پولادوند و چه روئین تنش.
امیرخسرو.
رجوع به پولاد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
تیره ای از طائفۀ چهار لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). دارای شعب هیودی، سالاروند، خانه جمالی، خانه قائدی، گراوند
لغت نامه دهخدا
برنگ پولاد، فولادی، پولادی:
چون سنجق شاهیش بجنبد
پولادین صخره را بسنبد،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فولادین
تصویر فولادین
منسوب به فولاد ساخته از فولاد فولادی پولادین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولاد تن
تصویر پولاد تن
آنکه تن سخت دارد کسی که بدن قوی دارد: (همه خیل کابل شدند انجمن بر آن کشته پیلان پولادین) (گرشاسب نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پالادن
تصویر پالادن
پالودن پالاییدن صاف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولادی
تصویر پولادی
منسوب به پولادین ساخته از پولاد فولادی فولادین: (مجرمانرا تن پولادی فرسوده شدی گر تو اندر خور هر جرم دهی باد افراء) (فرخی)، برنگ پولاد فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
منسوب به پولادین ساخته از پولاد فولادی فولادین: (مجرمانرا تن پولادی فرسوده شدی گر تو اندر خور هر جرم دهی باد افراء) (فرخی)، برنگ پولاد فولادی. منسوب به پولاد، فولادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فولادین
تصویر فولادین
منسوب به فولاد، ساخته شده از فولاد، پولادین، فولادی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولادین
تصویر پولادین
ساخته شده از پولاد، بسیار محکم، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولادسنج
تصویر پولادسنج
((سَ))
دلاور، جنگاور
فرهنگ فارسی معین