صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن ذوب کردن ریختن از میان برداشتن صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن تراوش کردن ذوب شدن ریخته شدن از میان رفتن، پالودن
صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن ذوب کردن ریختن از میان برداشتن صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن تراوش کردن ذوب شدن ریخته شدن از میان رفتن، پالودَن
نشلیدن. پشلیدن. چسبیدن. (از برهان) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن. دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری). برهم چسبیدن. (ناظم الاطباء). بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). دوشانیدن بود و نبشلد یعنی ندوشد. دوسیدن. (صحاح الفرس) چسبیدن و چفسیدن و رجوع به شل و پشل شود.
نشلیدن. پشلیدن. چسبیدن. (از برهان) (فرهنگ نظام) (انجمن آرا). بشلی و بشلیدن. دوسانیدن و برچسبانیدن باشد. (سروری). برهم چسبیدن. (ناظم الاطباء). بردوسیدن بود. (نسخه ای از لغت فرس اسدی) (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). دوشانیدن بود و نبشلد یعنی ندوشد. دوسیدن. (صحاح الفرس) چسبیدن و چفسیدن و رجوع به شل و پشل شود.
مخفف پالیدن است که بمعنی جستجو کردن و تفحص باشد. (برهان قاطع). پژوهش کردن. تجسس کردن، آهسته بجائی درشدن. خزیدن: دزد (در تاریکی شب) هر چند حیله کرد چیزی نتوانست دزدید به طویله پلید که ستوری نیکو بگیرد آن شب شیری در میان ستوران درآمده بود، دزد دست بر پشت ستوران می نهادتا هر کدام فربه تر باشد ببرد از قضا دست بر پشت شیرنهاد و از دیگر ستوران فربه تر بود. (سندبادنامه)
مخفف پالیدن است که بمعنی جستجو کردن و تفحص باشد. (برهان قاطع). پژوهش کردن. تجسس کردن، آهسته بجائی درشدن. خزیدن: دزد (در تاریکی شب) هر چند حیله کرد چیزی نتوانست دزدید به طویله پلید که ستوری نیکو بگیرد آن شب شیری در میان ستوران درآمده بود، دزد دست بر پشت ستوران می نهادتا هر کدام فربه تر باشد ببرد از قضا دست بر پشت شیرنهاد و از دیگر ستوران فربه تر بود. (سندبادنامه)
کاوش کردن. جستجو کردن. تفحص کردن. جستن، دیدن. (جهانگیری) ، صافی کردن. تصفیه کردن: پالیدن زر را، خالص کردن آن از خبث. (زمخشری) ، زهیدن. تراویدن: چو دید آن برو چهرۀ دلپذیر ز پستان مادر بپالید شیر. فردوسی. همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی بپرویزن. شهاب مؤید نسفی (از المعجم). ، تمام شدن. به آخر رسیدن. برسیدن: چو برزد سر از برج شیر آفتاب ببالید روز و بپالود خواب بجشن آمد آن کس که بود او بشهر خنک آن که بردارد از جشن بهر. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1781). دگر روز چون بردمید آفتاب ببالید کوه و بپالید خواب. فردوسی. شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آواز کوس همی گشت گردون شتاب آمدش شب تیره را دیریاب آمدش برآمد یکی زرد کشتی ز آب بپالید رنج و بپالود خواب سپهبد بیامد فرستاد کس بنزدیک یاران فریادرس... فردوسی. ، فروریختن. ریختن ؟ انباشتن ؟: همیشه تافته بینم سیه دو زلف ترا دلم ز تافتنش تافته شود هموار مگر که غالیه می پالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. ، آشفتن و ژولیده شدن موی: روزی درویشی پای برهنه و موی پالیده از در خانقاه درآمد و طهارت کرد و دو رکعت بگذارد. (تذکرهالاولیاء عطار). و هرگز جامۀ او شوخگن نشدی و موی او نپالیدی. (تذکرهالاولیاء در ترجمه ابوعبداﷲ مغربی)
کاوش کردن. جستجو کردن. تفحص کردن. جستن، دیدن. (جهانگیری) ، صافی کردن. تصفیه کردن: پالیدن زر را، خالص کردن آن از خَبث. (زمخشری) ، زهیدن. تراویدن: چو دید آن برو چهرۀ دلپذیر ز پستان مادر بپالید شیر. فردوسی. همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی بپرویزن. شهاب مؤید نسفی (از المعجم). ، تمام شدن. به آخر رسیدن. برسیدن: چو برزد سر از برج شیر آفتاب ببالید روز و بپالود خواب بجشن آمد آن کس که بود او بشهر خنک آن که بردارد از جشن بهر. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1781). دگر روز چون بردمید آفتاب ببالید کوه و بپالید خواب. فردوسی. شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آواز کوس همی گشت گردون شتاب آمدش شب تیره را دیریاب آمدش برآمد یکی زرد کشتی ز آب بپالید رنج و بپالود خواب سپهبد بیامد فرستاد کس بنزدیک یاران فریادرس... فردوسی. ، فروریختن. ریختن ؟ انباشتن ؟: همیشه تافته بینم سیه دو زلف ترا دلم ز تافتنش تافته شود هموار مگر که غالیه می پالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. ، آشفتن و ژولیده شدن موی: روزی درویشی پای برهنه و موی پالیده از در خانقاه درآمد و طهارت کرد و دو رکعت بگذارد. (تذکرهالاولیاء عطار). و هرگز جامۀ او شوخگن نشدی و موی او نپالیدی. (تذکرهالاولیاء در ترجمه ابوعبداﷲ مغربی)
از: نشل + یدن پسوند مصدری). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی. و آن را به تازی تشبث گویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری). گرفتن. آویختن. (از برهان قاطع، ذیل نشل) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد زر او چون به در خانه او برگذری. فرخی (از حاشیۀ برهان). گرت پاید که بگذری ز سها دست خود در رکاب شاه نشل. شمس فخری. ، آویختن. آویزان کردن، به دست گرفتن و به زور گرفتن. (ناظم الاطباء)، دو چیز را با هم دوختن و چسباندن و کوبیدن. (از برهان قاطع، ذیل نشل). سروری گوید: در مؤید (الفضلا) و نسخۀ میرزا (ابراهیم) به معنی دو چیز باشد که بر یکدیگر دوزند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
از: نشل + یدن پسوند مصدری). چنگ درزدن ودرآویختن بود به چیزی. و آن را به تازی تشبث گویند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین نقل از جهانگیری). گرفتن. آویختن. (از برهان قاطع، ذیل نشل) : گر تو خواهیش و گر نه به تو اندر نشلد زر او چون به در خانه او برگذری. فرخی (از حاشیۀ برهان). گرت پاید که بگذری ز سها دست خود در رکاب شاه نشل. شمس فخری. ، آویختن. آویزان کردن، به دست گرفتن و به زور گرفتن. (ناظم الاطباء)، دو چیز را با هم دوختن و چسباندن و کوبیدن. (از برهان قاطع، ذیل نشل). سروری گوید: در مؤید (الفضلا) و نسخۀ میرزا (ابراهیم) به معنی دو چیز باشد که بر یکدیگر دوزند. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
چنگ در زدن در آویختن بچیزی تشبث کردن: گر تو خواهیش و گرنه (خواهی واگرنه) بتواند اندر نشلد زر او چون بدرخانه او برگذری... (فرخی. عبد. 401) توضیح جهانگیری همین بیت را برای فعل فوق شاهد آورده اما سروری گوید: در موید (الفضلا) و نسخه میرزا (ابراهیم) بمعنی دو چیز باشد که بریکدیگر دوزند
چنگ در زدن در آویختن بچیزی تشبث کردن: گر تو خواهیش و گرنه (خواهی واگرنه) بتواند اندر نشلد زر او چون بدرخانه او برگذری... (فرخی. عبد. 401) توضیح جهانگیری همین بیت را برای فعل فوق شاهد آورده اما سروری گوید: در موید (الفضلا) و نسخه میرزا (ابراهیم) بمعنی دو چیز باشد که بریکدیگر دوزند