صاف کردن، پاک کردن، چیزی را از صافی یا غربال در کردن ذوب کردن ریختن از میان برداشتن صاف شدن، پاک شدن از آلودگی، پاکیزه شدن تراوش کردن ذوب شدن ریخته شدن از میان رفتن، پالودَن
کاوش کردن. جستجو کردن. تفحص کردن. جستن، دیدن. (جهانگیری) ، صافی کردن. تصفیه کردن: پالیدن زر را، خالص کردن آن از خَبث. (زمخشری) ، زهیدن. تراویدن: چو دید آن برو چهرۀ دلپذیر ز پستان مادر بپالید شیر. فردوسی. همی پالید خون از حلقۀ تنگ زره بیرون بر آن گونه که آب نار پالائی بپرویزن. شهاب مؤید نسفی (از المعجم). ، تمام شدن. به آخر رسیدن. برسیدن: چو برزد سر از برج شیر آفتاب ببالید روز و بپالود خواب بجشن آمد آن کس که بود او بشهر خنک آن که بردارد از جشن بهر. فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 1781). دگر روز چون بردمید آفتاب ببالید کوه و بپالید خواب. فردوسی. شب تیره چون زلف را تاب داد همان تاب او چشم را خواب داد پدید آمد آن پردۀ آبنوس برآسود گیتی ز آواز کوس همی گشت گردون شتاب آمدش شب تیره را دیریاب آمدش برآمد یکی زرد کشتی ز آب بپالید رنج و بپالود خواب سپهبد بیامد فرستاد کس بنزدیک یاران فریادرس... فردوسی. ، فروریختن. ریختن ؟ انباشتن ؟: همیشه تافته بینم سیه دو زلف ترا دلم ز تافتنش تافته شود هموار مگر که غالیه می پالی اندر او گه گاه وگرنه از چه چنان تافته است و غالیه بار. فرخی. ، آشفتن و ژولیده شدن موی: روزی درویشی پای برهنه و موی پالیده از در خانقاه درآمد و طهارت کرد و دو رکعت بگذارد. (تذکرهالاولیاء عطار). و هرگز جامۀ او شوخگن نشدی و موی او نپالیدی. (تذکرهالاولیاء در ترجمه ابوعبداﷲ مغربی)
نگاهبانی کردن حراست کردن در نظر داشتن مواظب بودن، توقف کردن بودن ایستادن ماندن درنگ کردن، ثبات و دوام داشتن مدام بودن جاوید بودن قایم بودن، منتظر بودن چشم داشتن، پایداری کردن پا فشردن، بقا زیستن ماندن، قسمت کردن بخشیدن، مهم شمردن وزن نهادن، رصد کردن و مراقبت کردن: (پاییدن وقت) و (پاییدن ستاره) و (بپای تا بدایره اندر آید) (التفهیم 64) و (بپای ارتفاع آفتاب را) (التفهیم 313) -10 ملتفت و متوجه بودن